1 نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین را به تنگ دلان می کنند مصابقه چندین
2 چو بوسه زنو خواهم سوی رقیب گزی لب زهی تعلل رنگین زمی بهانه شیرین
3 همیشه من ز خدا دولت وصال تو خواهم بود که وقت دعا بگذرد فرشته آمین
4 اگر سعادت و دولت دواسبه آبدم از پی چو در رکاب تو باشم کدام مرتبه به زین
1 گفتا کئی تو من بنده تو بیجرم از چشم افکنده تو
2 گاهی ازین در گاهی از آن در باری زهر در جوینده تو
3 در جست و جویت ز آنم که باشد جوینده تو با بنده تو
4 گر پای امکان پیش است ما را باشد درین ره پوینده تو
1 از فرقت نو هر دم خون بارم از دو دیده گر دیدنت نباشد بیزارم از دو دیده
2 چشم نمی تواند روی رقیب دیدن آری همین توقع میدارم از دو دیده
3 گر نیستم به مهرت صادق چو صبح، بادا همچون شفق پراز خون رخسارم از دو دیده
4 تا دیده دید رویت افتاد در بلا دل افتد چنین بلاها هر بارم از دو دیده
1 سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن تشنه را جان سوزد آری چون به چاه افتد رسن
2 دیده تا میم دهان و نون ابروی تو دید نقش آن بستم به دل چون بود هر دو نقش من
3 دلیران را از برون پیرهن باشد خیال زآن میان او را خیالی در درون پیرهن
4 میکند سرو از تولی پیش آن گلپا دراز ای صبا چندانکه پایش بشکنی بروی بزن
1 با درد تو آرمید نتوان از داغ تو هم رهیة نتوان
2 گر تیغ به باره از تو بر سر از همچو توئی برید نتوان
3 چون از همه دلبران گزینی بر تو دگری گزید نتوان
4 رخسار چو زر چه سود مارا وصلت چو بزر خرید نتوان
1 ای نبات قد سبزت شکرستان همه قد شمشادوشت سرو خرامان همه
2 رونق کفر بیفزاید از آن روی که برد فر خال سیهت رونق بازار همه
3 در سر هندوی زلفین نو آن سودائیست که به تاراج دهد عقل و دل و جان همه
4 بهر نظاره که در کوی نو آبند کسان هست چون گوی سرم در خم چوگال همه
1 آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او باد جان من فدای عشوه شیرین او
2 دامن وصلش اگر بار دگر افتد به چنگ ما و شبهای دراز و گیوی مشکین او
3 دل به چندین آبگینه جانب او رفت باز مخت غافل بود مسکین از دل سنگین او
4 گو بپرس از حال رنجوری که غیر از آب چشم کس نیاید ز آشنایان بر سر بالین او
1 ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون ترک از ده رفت و سهم او نرفت از ده برون
2 چون نهاد از رسمه زه برطاق ابرو گفتمش نیست چون چشم تو شوخی زیر طاق نیلگون
3 عاشق فرد از ستون خیمه هم در وحشت است ساخت فرهاد از پی این خانه خود بیستون
4 طالب سیمرغ باش و کیمیا لیکن مجوی در بتان مهر و وفا با عاشقان صبر و سکون
1 دلم به زخم زبانها نگردد آزرده که عاشق تو بود گنده تیر خورده
2 چه خوش بود صنمی چون تو در بر آوردن به خلوتی که بود حجره در بر آورده
3 دلی که بود درو رحم کردیش از سنگ دگرچه برخورم از بار دل دگر کرده
4 بناز چشم تو پرورده شد دلم منگر بخواریش که عزیزیست ناز پرورده
1 ای دل ریش من از جور تو غمگین گونه لبت از خوردن خونم شده رنگین گونه
2 بسکه بر خاک ره انداخته بشکسته دلم چون سر زلف خودم سات مشکین گونه
3 همچو بلبل من و بیداری و صد گونه خروش تا که باشد گل رخسار تو با این گونه
4 نرسد قند به شیرینی لبهای نو لیک به دهانت چو رسیده شده شیرین گونه