زیر پا از زلف مشکین گه گهی از کمال خجندی غزل 945
1. زیر پا از زلف مشکین گه گهی میکن نگاه
تا ببینی از تو مسکینان بسی بر خاک راه
...
1. زیر پا از زلف مشکین گه گهی میکن نگاه
تا ببینی از تو مسکینان بسی بر خاک راه
...
1. شبت خوش باد ای باد سحرگاه
که آوردی هوای زلف آن ماه
...
1. کحل بصر نیست جز آن خاک راه
چشم به سرمه مکن ای دل سیاه
...
1. گر سر طلبی بر درت آریم به دیده
چون اشک همه جانب کوی تو دیده
...
1. گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه
گفتم چه نمکهاست در آن گفت ترا چه
...
1. لب یار برهم چرا زد ز پسته
چه موجب شکستن ز مشتی شکسته
...
1. ما جگر سوختگان داغ تو داریم همه
مرهمی بخش که مجروح و نگاریم همه
...
1. مرا که روی تو بینم چه حاجت است
که کسی نظر نکند با وجود گل به گیاه
...
1. هر نیر کز تو بر دل غم پرور آمده
دل ز انتظار خون شده تا دیگر آمده
...
1. هر نیر که بر جان ز تو از دور رسیده
صد دفتر شعر از حسن و خسرو سلمان
...
1. ای بار نازنین مگر از فتنه زادهای
کامروز چشم فتنهگری برگشادهای
...
1. باز خود را چو گل تازه بر آراسته ای
باغ رخسار بگلهای نر آراسته ای
...