1 رفت از دست من آن زیبانگاری چون کنم نیست در دسٹم عنان اختیاری چون کنم
2 در همه احوالم او بودی که بودی غمگسار این زمان جز غم ندارم غمگساری چون کنم
3 دوستان گویند هان تدبیر کار خویش کن من ز کار افتاده ام تدبیر کاری چون کنم
4 در میان ما حدیثی چون نرفت او را چه رفت هر یکی گوید حدیثی از کناری چون کنم
1 چون روز روشن است که ما رند و عاشقیم فکر نو می کنیم در آن دم که خامشیم
2 چون صبح در پرستش روی تو صادقیم ذکر تو میکنیم زمانی که ناطقیم
3 ما راست یک علاقه و آن عشق روی تست باقی ز هرچه فرض کنی بی علائقیم
4 رطب اللسان به شکر تو مانند سوسنیم فی چون گل دو روی در روی و منافقیم
1 من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم میزنم آتش جان در تو و خشک دو عالم میزنم
2 ای بت سنگیندل آخر سستپیمانی مکن با من مسکین که لاف عشق محکم میزنم
3 گر نمیبینم خیالت ساعتی در پیش خود خان و مانِ دیده را از گریه بر هم میزنم
4 آه جانم میکند راز دلم هر لحظه فاش من بدین گونه گناهش نیز هردم میزنم
1 صحبت عاشق و حبیب بهم فصل گل دان و عندلیب بهم
2 غم جگر ساخت قسمت من و دل هر دو خوردیم آن نصب بهم
3 به تفال قرآن تحسین است دیدن ناصح و ادیب بهم
4 بشکافند سقف مقصوره نعره واعظ و خطیب بهم
1 هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق چو تشنه که به آب روان بود مشتاق
2 شنیده ام که سگم خوانده عفاک الله من قیر بدین هم ندارم استحقاق
3 هزار بار به گرد جهان مه و خورشید بر آمدند و نظیرت ندید در آفاق
4 اساس عقل بر افتاد تا به ابرو و چشم بنای حسن نهادی و بر کشیدی طاق
1 عشق تو داغ بندگی باز کشیده بر دلم نام و نشان مقبلی شد به غم تو حاصلم
2 پیش دو دیده قدر من بین که میان مردمان غیر خیال روی نو کی ننهد مقابلم
3 نیست عذاب خواندهای نامزد بهشتیان از نظرم مران چو شد خاک در تو منزلم
4 درد دلم طبیب گو زود مکن معالجت پرسش دیر دیر تو به ز شفای عاجلم
1 عید می آید و وقتست که در مه نگریم پرده برگی که از مه به تو مشتاق تریم
2 از جمال تو که عیدست و به همه ماند راست گر گماریم نظر بر به نو کج نظریم
3 هست در عید دگر کشتن ما فکر بعید پیش روی تو چه محتاج به عید دگریم
4 سر زلفت شب قدرست و غنیمت شب قدر یک شب آن عقد بگیریم و غنیمت شمریم
1 ترا بر دیده من جاست گفتم که این جوی و تو سروی راست گفتم
2 البت گفت از توأم جانست درخواست مرا از نست این درخواست گفتم
3 دهانت با دلم گفتا کجایی که پیدا نیستی، پیداست گفتم
4 ز من پرسید هرگز میکنی خواب نکردم این گنه شبهاست گفتم
1 مرا گویند باران کیست بار تو چرا گویم ز مهروبان کدامست اختیار نو چرا گویم
2 نشسته بر سر راه طلبکاری چو مشتاقان برای کیست چندین انتظار تو چرا گویم
3 نماند از خوردن غمهای تو نام و نشانی هم نگونی چیست نام غمگسار نو چرا گویم
4 رقیب ار گویدم کای بیخبر از کار و بار خود به من باری بگو تا چیست کار تو چرا گویم
1 شب که ز حسرت رخت چشم به ماه کرده ام سوخته ماه و زهره را سینه چو آه کرده ام
2 در خور تیغ دیده ام پیش تو فرق خویش را از تو به آفتاب اگر نیز نگاه کرده ام
3 گر چه ز خون کشتگان گشت رقیب سرخ روی باز منش به درد دل روی سیاه کرده ام
4 ناصع اگر به بینیم روی به خاک راه او هیچ مگوی کز تو به روی به راه کرده ام