آثار کمال خجندی

صفحه 76 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 ما درین شهر به دام صنمی در بندیم که به دشنام ازو شاد و به غم خرسندیم

2 در غم فرقت او ناله کنان با دل ریش گه گهی زار بگرییم و گهی می خندیم

3 همچو پرگار ز باریم جدا سرگران تا درین دایره کی باز به هم پیوندیم

4 از دل سوخته ما چه خبر دارد شمع بیش ازین نیست که در گریه به هم مانندیم

1 چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم مگر دیدار بنمودی ز روی مرحمت بارم

2 اگر صاحبدلی بودی که بر من مرحمت کردی بگوش او رسانیدی حدیث چشم بیدارم

3 دلم دلبستگی دارد که بر خاک درش میرد ولی هرگز بکوی او گذر کردن نمی بارم

4 گر آن بدمهر سنگین دل نگیرد دست من روزی شبی در حضرت باری بزاری دست بردارم

1 دارم آن سر که سر زلف نگاری گیرم بر سر کوی دلارام قراری گیرم

2 خرقه بفروشم و دفتر گرو باده کنم جام می نوشم و از روضه کناری گیرم

3 آستین بر همه افشانم و از جان و جهان دست کوته کنم و دامن باری گیرم

4 نکنم توبه و در حلقة سودا زدگان با سر زلف نگاری سرو کاری گیرم

1 اگرچه دور بود از تو مه به صد فرسنگ دهان نو به شکر نسبتی است ننگا ننگ

2 پوش رخ که غلو کرد خط زنگارین چو دور شد ز نظرها بگیرد آینه زنگ

3 به راه عشق گرت پای بشکند صوفی زگشت کوی بتان تا سرت به جاست ملنگ

4 از اشک جمله تنم سرخ ساخت مردم چشم چنانکه رنگرزان را به دل خوش آبد رنگ

1 چرا رنجید یار از من گناه خود نمی دانم چگونه پاک سازم باز راه خود نمی دانم

2 اگر ند گریز افتد مرا از جور چشم او بجز در سایه زلفش پناه خود نمی دانم

3 به سوی او گرم چون آب و آتش قاصدی باید چنین قاصد برون از اشک و آه خود نمی دانم

4 بمه دیدن کسان را هست عید و شادمانیها مرااین عید کی باشد بماه خود نمیدانم

1 ای زنگیان زلف ترا شاه چین غلام آئینه دار حاجب رویت به تمام

2 شد روشنم که منزل سرو است جویبار کز چشم من نمی رود آن سرو خوش خرام

3 دل انتظار وعده وصل تو میکشد مسکین دل شکسته که دارد خیال خام

4 جانم به لب رسید چو زلف تو بگذرد آید به لب هر آینه چون بگذرد ز کام

1 زهی بدایت حسن رخنه نهایت لطف خط تو حجت حسن و لب تو آیت لطف

2 غم تو قاصد جان شد خط و لبت نگذاشت زهی رعایت حسن و زهی حمایت لطف

3 به یک خط و دو ورق شرح کرده اند و بیان خطت مقالت حسن و لبت حکایت لطف

4 وجود من ز خیالت چنان لطیف شدست که آب میچکد از دیده ام ز غایت لطف

1 دوش آرزونی شکسته بودم با زلف کجش نشسته بودم

2 پیوند به آن طناب کرده از رشته جان گسسته بودم

3 دست من و زلف یار حاشا بر خویش دروغ بسته بودم

4 خوش بود دلم به ناز آن چشم از غمزه اگرچه خسته بودک

1 گفت دلدارم که از هجران دلت خون می‌کنم گفتم ار خون شد ورا از دیده بیرون می‌کنم

2 نیست با بارم خلافی غیر از این مقدار بس گر بلا کم می‌کند من ناله افزون می‌کنم

3 گر که او شیرین شود من می‌شوم فرهاد او گر که او لیلی شود من کار مجنون می‌کنم

4 گر که با ما بر سر بی‌مهری و کین هست چرخ تکیه بر لطف و عطای ذات بی‌چون می‌کنم

1 به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم من این تشبیه بینیت چرا کردم چرا کردم

2 صبا انداخت در دستم شی زلف چو چوگانش چه گویم کآن نفس با او چه کردم چه‌ها کردم

3 چو دیدم قبله روی تو صد ساله نماز خود به محراب دو ابرویت نضا کردم قضا کردم

4 رفییت تربیت فرمود یکبارم به دشنامی من از شادی دوبار او را دعا کردم دعا کردم

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی