بی لب ساقی مرا می فرود در از کمال خجندی غزل 897
1. بی لب ساقی مرا می فرود در گلو
نقل ومی آن شما باد کلوا و اشربو
...
1. بی لب ساقی مرا می فرود در گلو
نقل ومی آن شما باد کلوا و اشربو
...
1. چاره کس نکند غمزه خونخواره تو
خون نگرید چه کند عاشق بیچاره تو
...
1. چو در جان کرد و دل جا غمزه تو
میان مردمش خواننده جادو
...
1. دل سوی او رفت جان هم گو برو
جان و سر گو در سر دلجو
...
1. دل ضعیف به یکباره ناتوان شد ازو
پدید نیست نشانش مگر نهان شد از و
...
1. دو بوسم که گفتی اگر گویم آن کو
مرا آن زبان کو ترا آن دهان کو
...
1. زهی زان قامت رعنای دلجو
که چون سرو ایستاده برلب جو
...
1. سرخوش است ای پسر مرا باتو
کشت چشم توأم نه تنها تو
...
1. غلام پیر خراباتم و طبیعت او
که نیست جز می و شاهد حریف صحبت او
...
1. گر تیر کشی از طرف غمزهٔ جادو
صد آه کشد از جگر سوخته آهو
...
1. اگر مرا صد سر بود هر یک پر از سودای او
چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او
...
1. گفتا کئی تو من بنده تو
بیجرم از چشم افکنده تو
...