1 ما درین شهر به دام صنمی در بندیم که به دشنام ازو شاد و به غم خرسندیم
2 در غم فرقت او ناله کنان با دل ریش گه گهی زار بگرییم و گهی می خندیم
3 همچو پرگار ز باریم جدا سرگران تا درین دایره کی باز به هم پیوندیم
4 از دل سوخته ما چه خبر دارد شمع بیش ازین نیست که در گریه به هم مانندیم
1 چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم مگر دیدار بنمودی ز روی مرحمت بارم
2 اگر صاحبدلی بودی که بر من مرحمت کردی بگوش او رسانیدی حدیث چشم بیدارم
3 دلم دلبستگی دارد که بر خاک درش میرد ولی هرگز بکوی او گذر کردن نمی بارم
4 گر آن بدمهر سنگین دل نگیرد دست من روزی شبی در حضرت باری بزاری دست بردارم
1 دارم آن سر که سر زلف نگاری گیرم بر سر کوی دلارام قراری گیرم
2 خرقه بفروشم و دفتر گرو باده کنم جام می نوشم و از روضه کناری گیرم
3 آستین بر همه افشانم و از جان و جهان دست کوته کنم و دامن باری گیرم
4 نکنم توبه و در حلقة سودا زدگان با سر زلف نگاری سرو کاری گیرم
1 اگرچه دور بود از تو مه به صد فرسنگ دهان نو به شکر نسبتی است ننگا ننگ
2 پوش رخ که غلو کرد خط زنگارین چو دور شد ز نظرها بگیرد آینه زنگ
3 به راه عشق گرت پای بشکند صوفی زگشت کوی بتان تا سرت به جاست ملنگ
4 از اشک جمله تنم سرخ ساخت مردم چشم چنانکه رنگرزان را به دل خوش آبد رنگ
1 چرا رنجید یار از من گناه خود نمی دانم چگونه پاک سازم باز راه خود نمی دانم
2 اگر ند گریز افتد مرا از جور چشم او بجز در سایه زلفش پناه خود نمی دانم
3 به سوی او گرم چون آب و آتش قاصدی باید چنین قاصد برون از اشک و آه خود نمی دانم
4 بمه دیدن کسان را هست عید و شادمانیها مرااین عید کی باشد بماه خود نمیدانم
1 ای زنگیان زلف ترا شاه چین غلام آئینه دار حاجب رویت به تمام
2 شد روشنم که منزل سرو است جویبار کز چشم من نمی رود آن سرو خوش خرام
3 دل انتظار وعده وصل تو میکشد مسکین دل شکسته که دارد خیال خام
4 جانم به لب رسید چو زلف تو بگذرد آید به لب هر آینه چون بگذرد ز کام
1 زهی بدایت حسن رخنه نهایت لطف خط تو حجت حسن و لب تو آیت لطف
2 غم تو قاصد جان شد خط و لبت نگذاشت زهی رعایت حسن و زهی حمایت لطف
3 به یک خط و دو ورق شرح کرده اند و بیان خطت مقالت حسن و لبت حکایت لطف
4 وجود من ز خیالت چنان لطیف شدست که آب میچکد از دیده ام ز غایت لطف
1 دوش آرزونی شکسته بودم با زلف کجش نشسته بودم
2 پیوند به آن طناب کرده از رشته جان گسسته بودم
3 دست من و زلف یار حاشا بر خویش دروغ بسته بودم
4 خوش بود دلم به ناز آن چشم از غمزه اگرچه خسته بودک
1 گفت دلدارم که از هجران دلت خون میکنم گفتم ار خون شد ورا از دیده بیرون میکنم
2 نیست با بارم خلافی غیر از این مقدار بس گر بلا کم میکند من ناله افزون میکنم
3 گر که او شیرین شود من میشوم فرهاد او گر که او لیلی شود من کار مجنون میکنم
4 گر که با ما بر سر بیمهری و کین هست چرخ تکیه بر لطف و عطای ذات بیچون میکنم
1 به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم من این تشبیه بینیت چرا کردم چرا کردم
2 صبا انداخت در دستم شی زلف چو چوگانش چه گویم کآن نفس با او چه کردم چهها کردم
3 چو دیدم قبله روی تو صد ساله نماز خود به محراب دو ابرویت نضا کردم قضا کردم
4 رفییت تربیت فرمود یکبارم به دشنامی من از شادی دوبار او را دعا کردم دعا کردم