1 به حسن خلق بستان دل ز عشاق که وجه احسن آمد حسن اخلاق
2 گل از روی تو گوئی نسخه گیرست که جمعش آمد از هر گونه اوراق
3 دل از سودای آن ابرو عجب نیست که نکند سود دارد مابه ها طاق
4 کمال ار گفتی از دل غرق خونم بیان واقعی کردی به اغراق
1 شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم به ناله همدم و با درد همنشین باشم
2 مرا که مهر دلفروز در دلست چو صبح به صادقیست که بی آ. آنشین باشم
3 گرم مجال بود در حریم حضرت دوست چرا مقید فردوس و حورعین باشم
4 ترا که خرمن مشک است گرد ماه چه باک اگرچه من ز گدایان خوشه چین باشم
1 ز رویم وقت کشتن می رود رنگ که میترسم بگیر تیغ او زنگ
2 گذشت از خون من نارانده شمشیر چه حکمت بود پیش از آشتی جنگ
3 به بازی گل زدم ناگه برو گفت چرا بر شاخ نازک میزنی سنگ
4 چو بوسی میدهی باریه روانتر که دارم با دهانش فرصتی تنگ
1 ز ابرویت به محراب نیازم سر زلفت برد عقل نمازم
2 نظر کج بأختی گفتی به آن زلف دو رخ دارد چگونه کج نبازم
3 سر زلفت مرا عمر دراز است خداوندا بده عمر درازم
4 کمال از بندگان ماست کوئی بدین اقبال دایم سرفرازم
1 مرا گویند عاشق گرد و بیدل چه کار آید مرا تحصیل حاصل
2 حدیث آب چشم خویش با دوست نگفتم کأن حدیثی بود نازل
3 مرا چون دید گریان گفت رفتم که باران است و خواهد راه شد گل
4 چه اختر بود کامشب بر سرم تاخت که به در خانه من ساخت منزل
1 بکش به ناز مرا ای به غمزه آفت مردم که من به ناز نو خو کرده ام نه ناز و تنعم
2 چو از دردت به در کعبه رفتم و بنشستم کبوتری ز حرم بانگ برکشید که قم قم
3 مرا که می رسد از غیب صد لطیفه شیرین چو می رسم به دهان تو می شود سخنم گم
4 بیار جام خمار اشکنی به جان تو ساقی که سرگرانم و سوگمد میخورم برخم
1 مرو مایل به قد تست چه حاجت به دلیل همه دانند که الجنس الی الجنس یمیل
2 آن خط سبز و لب لعل کزان سیری نیست سبزی خوان خلیل است و نمکدان خلیل
3 مینماید رخت افروخته تر از سر زلف چون چراغی که در او نور فزاید ز فتیل
4 روشن است از مه ما خانقه امشب صوفی شمع بنشان به کناری و رها کن قندیل
1 سر بر در توأم بنگر سربلندیم ای من سگ تو عفو کن این خود پسندیم
2 گر هندوی دو چشم تو برکش ز غمزه تیغ من آن نیم که از تو برد تیغ هندیم
3 خوش گفت زلف با لب جانبخش تو شبی خ ونیه تونی چرا من افتاده بندیم
4 گفتی بپرسش تو چو آیم چه آورم رحمی بیار بر من و بر مستمندیم
1 با تو از دل نشانه یافتهام خبر از دزد خانه یافتهام
2 هرچه گم شد مرا گمان بر تست جویمت چون بهانه یافتهام
3 تا شدم گم به کوی محنت دوست دولت جاودانه یافتهام
4 سجدهها کردهام سر خود را را دارند تا بر آن آستانه یافتهام
1 من که از وصل تو ای دوست جدا می باشم سال و مه منتظر وصل شما می باشم
2 درد عشق تو مرا کشت دوا کن جانا کاندر این درد به امید دوا می باشم
3 صبحدم باد صبا چون ز تو آرد پیغام همه شب منتظر باد صبا می باشم
4 به تمنای وصال تو که بابم روزی اندر غم و هجران و بلا می باشم