په جویست آن روان در فر شیرین از کمال خجندی غزل 885
1. په جویست آن روان در فر شیرین
که پرسد دیر دیر از یار دیرین
...
1. په جویست آن روان در فر شیرین
که پرسد دیر دیر از یار دیرین
...
1. نیست بازی با رخ او عشق پنهان باختن
با چنان رخ غایبانه نیست آسان باختن
...
1. هر دمی با دگری ناز مکن
چشم بر روی خسان باز مکن
...
1. آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او
باد جان من فدای عشوه شیرین او
...
1. آه که خاک راه شد دیده من به راه تو
کرده چرا کاه چهرهام فرقت عمرکاه تو
...
1. اگر دشنام می گونی مرا گو
که از جانت دعاگویم دعاگو
...
1. ای حریم کعبه دل کوی تو
قبلفندان مقبل روی تو
...
1. ای دلاویزتر از رشته جان کا کل تو
برده سوی تو دلم موی کشان کاکل تو
...
1. ای دل حکایت غم خود با صبا بگو
با بار آشنا سخن آشنا بگو
...
1. ای دل غلام أو شدی ای من غلام تو
بادت مبارک اینکه جهان شد به کام تو
...
1. ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو
تا زنده گشتمی نفسی از نسیم تو
...
1. ای نور دیده را نگرانی بسوی تو
جانا تعلقیست دلم را بکوی تو
...