1 ترا گر بی وفا گفتم چه گفتم غلط گفتم خطا گفتم چه گفتم
2 اگر گفتم ستم چندین روا نیست حدیث ناروا گفتم چه گفتم
3 به همه دشنام من گفتی چه گفتی یکی را صد دعا گفتم چه گفتم
4 من بیدل دوای دیده ریش برون ز آن خاک پا گفتم چه گفتم
1 بی تو نفسی که زنده مانم اگر می کشیم سزای آنم
2 هرگز نبرم زنیغ نو مهر گر کارد رسد به استخوانم
3 دل را ز لبت چو سازم آگاه بر سوخته نمک فشانم
4 این سوز درون ز سوختن نیست نا ساختن تو سوخت جانم
1 روز عید است و من امروز بر آن در میرم که دهم حاصل سی روزه و ساغر گیرم
2 دو سه ماه است که دورم ز رخ ساقی و جام بس خجالت که به رو آمد از این تقصیرم
3 من بخلوت ننشینم پس از این گر بمثل زاهد صومعه بر پای نهد زنجیرم
4 پند پیرانه دهد واعظ شهرم لیکن من نه آنم که دگر پند کسی بپذیرم
1 بسی درد از غم عشقت کشیدم ز بی دردی بتر دردی ندیدم
2 یکایک درد من درمان پذیرفت از آن دم کز تواین شربت چشیدم
3 به نیم اندوه از صد غضه رستم به یک درد از هزاران غم رهیدم
4 من آن مرغم که در دام بلایت چو پیچیدم غم و درد تو چیدم
1 گر دل طلبی از من جان هم به تو در بازم وره دیده خون افشان آن نیز روان سازم
2 در پای تو غلطیدن کاریست پسندیده کاری که چنین باشد هر دم ز سر آغازم
3 گفتم که چه رسم است این بر روی تو برقع گفت رسمیست بدو خواهیم کاین رسم براندازم
4 گر شمع رسد در تو بگدازمش از غیرت باری چو همی سوزم مگذار که بگدازم
1 ما از شراب و شاهد صد بار توبه کردیم آن توبه ها شکستیم چون با تو باده خوردیم
2 ساقی بریز دردی بر درد ما کز آن لب هم تشنگان دردیم هم خستگان دردیم
3 مائیم و گشت کویت رقصانه و باده نوشان زین شیوه بر نگردیم تا بی خبر نگردیم
4 تا چند بر تو خواندن طامات زهد و تقوی طومار زلف بگشا تا نه در نوردیم
1 رخ بپوشید و جگره میسوزدم آتش پنهان بنره میسوزدم
2 خانه ای که آب سازم چون حباب آه دل دیوار و در بسوزدم
3 باد آن لب دل که خون آلود ازوست چون نمک بر ریش تر میسوزدم
4 باز سر بره بکنم پیشش چو شمع گر چه از پا تا بسر میوزدم
1 نارگی می جنبدم در تن چو چنگ باشه آهنگم بمیهای چو زنگ
2 زاهدا رزق از ازل بنهاده اند بر کف ما جام و در دست تو سنگ
3 نیست ما را در میان مال پدر با منت جان برادر چیست جنگ
4 سلسبیل ما و حور اینک بنقد ساقی گلبو شراب لاله رنگ
1 ترا شوخ اندک وفا گفته ایم هنوز اندک است این که ما گفته ایم
2 دل ما ز غم سوختی چند جای به تو این سخن چند جا گفته ایم
3 هلاک تن ماست دائم دعات میرن تو آمین بگو ما دعا گفته ایم
4 بر آن خوان که نقلش کباب دلست نخستین غمت را صلا گفته ایم
1 من طاقت دوری ز رخ یار ندارم جز بردن بار غم او کار ندارم
2 صد بار فزون چاکر درگاه خودم خواند با این همه در خدمت او بار ندارم
3 آه از من دلخسته که می میرم و در دست ندیر علاج دل بیمار ندارم
4 با عشق بر آمیختم و ترک خرد گفت یعنی که سر صحبت اغیار ندارم