هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد از کمال خجندی غزل 538
1. هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد
عالمی با دل آشفته ز جا برخیزد
...
1. هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد
عالمی با دل آشفته ز جا برخیزد
...
1. هر شب که از تو سوخته آه بر کشد
زآن أو داغها به رخ ماه برکشد
...
1. هر قطره خون که از مژه بر روی ما چکد
آید دوان دوان که بر آن خاک پا چکد
...
1. هر کجا با باد آن لب مجلسی انگیختند
می پرستان می بکف از هر طرف در ریختند
...
1. هر کجا ذکری از آن ابروی پرخم می رود
گر رود آنجا حدیث ماه نو کم می رود
...
1. هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود
هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود
...
1. هر کسی در سر ازینگونه هوسها دارند
که چوما چشم بقین و دل دانا دارند
...
1. هر که در راه تو اول قدم از خویش برید
هم به اول قدم آنجا که می خواست رسید
...
1. هرکه وصلش طلبد ترک سرش باید کرد
ورنه اندیشه کار دگرش باید کرد
...
1. هرگز به باد زلف خود آن مه رها نکرد
کز هر طرف زدوش سری را جدا نکرد
...
1. هرگز ز زلف خویان بوی وفا نباید
گر تو شنیدی این بو باری مرا نیاید
...
1. هرگزم روزی نداد آن طرفة بغداد داد
خرمن امید را زآن کرده ام بر باد باد
...