گرفتار سر زلفت کجا در بند از کمال خجندی غزل 491
1. گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد
زهی با بسته سودا که از سر باخبر باشد
1. گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد
زهی با بسته سودا که از سر باخبر باشد
1. گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود
عهد ما با غم عشق تو همانست که بود
1. گرمه به زمین باشد آن زهره جبین باشد
دوری طلبد از ماه نیز چنین باشد
1. گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد
گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد
1. گل را به دور روی تو کس بو نمیکند
بلبل به بوستان سخن او نمیکند
1. گیرم که از تو بر من مسکین جفا رود
سلطان توئی کی به تظلم کجا رود
1. لب ار اینست و گفتار این شکر باری چه می گوید
اگر خورشید رخساره این قمر باری چه می گوید
1. البش جان عاشق هوس میکند
شکر آرزوی مگس می کند
1. ما بساط نیکنامی باز طی خواهیم کرد
خرقه و سجاده رهن نقل و می خواهیم کرد
1. ما بکوی یار خود بخود سفر خواهیم کرد
سر بر رخ او هم به چشم او نظر خواهیم کرد
1. مائیم دل و دین به تو در باخته ای چند
دور از در تو خانه برانداختهای چند
1. ما را بپای بوسی تو گر دسترس بود
در دولت غم تو همین پایه پس بود