کمترین کاری مراکز دیدهٔ از کمال خجندی غزل 479
1. کمترین کاری مراکز دیدهٔ گریان فتاد
در شب هجران در و دیوارم از باران فتاد
1. کمترین کاری مراکز دیدهٔ گریان فتاد
در شب هجران در و دیوارم از باران فتاد
1. گدای کوی ترا پادشاه میخوانند
چو راه یافته بر آن در براه میخوانند
1. گر آن به در زکاة حسن مسکین تر گدا جوید
چو من گم گشت اویم بگوئیدش مرا جوید
1. گر به سنگ سنمم عشق تو دندان شکند
دل ز لبهای تو دندان طمع بر نکند
1. گر بگذری سوی چمن سرو سهی از جا رود
ور زآنکه برقع افکنی صبر از دل شیدا رود
1. گر ترا از ستم و جور خدا توبه دهد
زاهد شهر زعشق تو مرا توبه دهد
1. گر تو از پرده به ما رخ بنمانی چه شود
ور دری بر من درویش گشانی چه شود
1. گرچه سرو چمن از آب روانی دارد
نتوان پیش قدته گفت که جانی دارد
1. اگر درد تو از حبیب باشد
درد سرت از طبیب باشد
1. گر دل ز دسته زلف تو افغان کشیده بود
عیش مکن به ناله که کژدم گزیده بود
1. گر دلم در زلف پنهان کردهای پیدا شود
مشک غمازست و این دزدی از او رسوا شود
1. گر دم زنم بی روی او شرم آیدم از روی خود
عاشق بجوید زندگی بی صحبت دلجوی خود