1 گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود عهد ما با غم عشق تو همانست که بود
2 میل دل با رخت امروز به نوعی دگرست تو مپندار که زآنسان نگرانست که بود
3 گر سر زلف تو از پای در افتاد مرنج پایه عزت او برتر از آنست که بود
4 مشنو از خط که بنسخ رخت آمد در کار کان لعل است و همان راحت جانست که بود
1 شبی که روی تو ما را چراغ مجلس شد به سوختن دل پروانهاش مهوس شد
2 دو چشمت از دل و دین آنچه داشتم بردند توانگری که به مستان نشست مفلس شد
3 ز کیمیای نظر چون تو خاک زر سازی تفاوتی نکند گر وجود ما مس شد
4 دگر مرا به خیالت ز بی کسی چه ملال چو غم رفیق و بلا یار و درد مونس شد
1 رخ تو نور به ماه تمام میبخشد چو خلعتی که شهی با غلام میبخشد
2 مرا که کشته مجرم ز لب پیام رسان که باز عمر نومه آن پیام میبخشد
3 بیار سیب ذقن گرچه نقره خام است که باغبان به گدا هرچه خام میبخشد
4 حریم وصل تو چون کعبه منزلی به صفاست مرا صفای عجب آن مقام میبخشد
1 شوخی از چشم تو عجب نبود مردم مست را ادب نبود
2 پیش رویت دو زلفت طرفه فناد از آنکه یک روز را در شب نبود
3 رسن زلف تو کشد دل ما عاشقی را جز این سبب نبود
4 به دهان توأم ز بیم رقیب سخنی جز بزیر لب نبود
1 کدام ناز و تنعم به ذوق آن برسد که بوی بار به باران مهربان برسد
2 دلی که بی در وصلش میان بحر غم است امیدوار چنانم که بر کران برسد
3 زهی خجسته زمانی و وقت میمونی که از تو مژده وصلی بگوش جان برسد
4 قدم به کلیه ما رنجه کن شبی ای ماه کز آن شرف سر عاشق به آسمان برسد
1 مرا بی تو از دیده خون می رود ز دل نیز صبر و سکون می رود
2 دل من در آن کو زبیم بلا نمیرفت وقتی کنون می رود
3 چه آهوست چشمت که در پیش او اگر شیر آبه زبون میرود
4 نه از زیر کی دل در آن زلف رفت که در سلسله از جنون میرود
1 ما را دگر بر آن در خواب شبان نباشد بالین دردمندان جز آستان نباشد
2 چشمم ستاره گیرد شبها بخواب رفتن گر آه و ناله ما بر آسمان نباشد
3 پیش تو بر ندارد صوفی صر غرامت پر شکرانه وار جانش تا در میان نباشد
4 من کی چنان دلی را پهلوی خود نشانم کز ناوک تو صد جا بر وی نشان نباشد
1 فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید که گر به کوه بسنجم غمت فزون آید
2 گذشت از غم فرهاد سالها و هنوز صدای ناله اش از کوه بیستون آید
3 اگر رود ز دل ریش من بگردون دود بسوزد ابر و ازو ژاله لاله گون آید
4 به بین تفاوت راه ای قبه خشک دماغ تراز بینی و ما را ز دیده خون آید
1 کمترین کاری مراکز دیدهٔ گریان فتاد در شب هجران در و دیوارم از باران فتاد
2 خط لبش کرد آرزو خال آن ذقن طالع نگر کین یکی در چاه و آن در چشمه حیوان فتاد
3 زلف تو چوگان زنخدان تو گوی دولتست گوی دولت برد آنکش در کف این چوگان فتاد
4 جز بسی غمزه نیرت خوش نیاید بر دلم زآنکه نبود کارگر تیری که بی پیکان فتاد
1 خط تر گرد لبه عمدا نباشد چو دودی هست بی حلوا نباشد
2 کی نسبت کند چشمت به نرگس که هیچش دیده بینا نباشد
3 بخوبی گرچه به بالا نشین است به بالای تواش بالا نباشد
4 به تیغم گر بزن دشمن که از دوست سر بریدنم مطلع نباشد