عشق بر آتش بسوخت دفتر بود از کمال خجندی غزل 467
1. عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود
اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
1. عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود
اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
1. عکس رویت چون فتد در آب آب از خود رود
گر فشانی زلف مشکین مشک ناب از خود رود
1. عندلیبی می زند بر گل نوانی بشنوید
بوی بار آشنا از آشنائی بشنوید
1. عید می آید و مردم مه نو میطلبند
دید ها طاق خم ابروی او میطلبند
1. غبار خاک در او چو در خیال آرید
به نور چشم خود آن نونیا میازارید
1. غم عشقت دل ما را همیشه شاد میدارد
چنین ملک خرابی را به ظلم آباد میدارد
1. غنچه از رشک دهان نو دهان گرد آورد
سوسن از تر سخنی تو دهان گرد آورد
1. فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید
که گر به کوه بسنجم غمت فزون آید
1. قدح بدور لیت پر ز خون دلی دارد
غمش میاد کز اینسان دلی بدست آرد
1. قلم صحیفة شوق ار هزار باره نویسد
هزار عذر ز تقصیر بر کناره نویسد
1. کدام ناز و تنعم به ذوق آن برسد
که بوی بار به باران مهربان برسد
1. کسی که درد تو خواهد دلش دوا چه کند
ز عشق سینه که رنجور شد شفا چه کند