1 از من ای اهل نظر علم نظر آموزید نازک است آن رخ ازو چشم و نظر بر دوزید
2 پیش آن روی مدارید روا ظلمت شمع خانه پر نور تجلی چه چراغ افروزید
3 سوختید از عطش ای اهل ورع بی می عشق چوب خشکید بسوزید که خوش می سوزید
4 بهر او جنگ کنان در صف عشاق آیید که در آن صف همه لشکر شکن و پیروزید
1 جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد شمع رخت آرایش هر انجمن آمد
2 پیرایه باقوت لیت درج گهر شد مشاطة گلبرگ رخت یاسمن آمد
3 بشکست دل پسته خندان ز خجالت هر بار که ننگ شکرت در سخن آمد
4 کوته نظر است آنکه ترا سرو سهی گفت کسی رو ندید هست که در پیرهن آمد
1 یاد بوس چون منی حیف است کآید بر زبانت نیک گفتی نیک پیش آ، تا ببوسم آن دهانت
2 زاهد پر خواره می شد دم به دم لاغر میانتر ا گر دل او گه گهی میرفت در فکر مانت
3 زآن دهان و زآن میان خواهد دلم پرسد نشانی بی نشان از بی نشانان زودتر باید نشانت
4 چون بشیر از لبلة المعراج زلفت بر گذشته در میان قاب قوسیتم فکنده ست ابروانت
1 وصل تو ما را بهشت و ناز نعیم است پی نو بهشت برین عذاب الیم است
2 حلقه گیسوی حور و محبت رضوان گر تو نباشی سلاسل است و جحیم است
3 در شب تنهائی فراق تو ما را به جگر موز بار و ناله ندیم است
4 همدم عشاق جز نسیم صبا نیست تا سر زلف خوشت بدست نسیم است
1 مرا بی محنت او راحتی نیست که تا عیشی نباشد عشرتی نیست
2 بسی دیدم نعیم و ناز عالم ز ناز دوست خوشتر نعمتی نیست
3 بگوخونم بریز از کس میندیش که خون بی کسان را حرمتی نیست
4 گناهش مینویسی ای فرشته ترا خود هیچ انسانیتی نیست
1 بکوش تا به کف آری کلید گنج وجود که بی طلب نتوان یافت گوهر مقصود
2 بر آستان محبت که سر نهاد شبی که لطف دوست برویش دریچه نگشود
3 تو چاکر در سلطان عشق شو چو ایاز که هست عاقبت کار عاشقان محمود
4 بگفت کز چه رمزبست دوست را یعنی که تو نبودی و مارا هوای عشق تو بود
1 هر که در عالم کم از یک لحظه دور از بار زیست کرد نقد زندگانی شایع اره پسیار زیست
2 عاشق نالان می نگرفت بی رویش قرار عندلیب زار نتوانست بی گلزار زیست
3 ا گر شنیدی بوی تر از خود برفی بیخبر زاهد خود بین که عمری عاقل و هوشیار زیست
4 با خیال بار عاشق شب به عمر خود نخفت شمع چندانی که بودش زندگی بیدار زیست
1 عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
2 قطره به دریا رسید ابر برفت از میان قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
3 از نفخات بخور کون و مکان در گرفت چون بهم آمیختند آتش و مجمر بعود
4 در پس آئینه چیست قائل این حرف کیست کآینه با خود نداشت آنچه به طوطی نمود
1 چو بار زیستن اهل درد نپسندید چرا بقتله من خسته نیغ دیر کشید
2 حکایت دل بیمار باورش نفتاد که تا معاینه آنرا به چشم خویش ندید
3 حدیث سوختگان زود زود آتش را فرو نیامد تا از کباب خون نچکید
4 ز رقص گوشه نشین توبه کرده بود و سماع رخ تو دید و از آن عهد نیز بر گردید
1 عاشقان را جور و نازیار می باید کشید طعنه از دشمن جفا ز اغیار می باید کشید
2 عشق گنج است و رقیبا اندر این ره همچو مار بهر گنج عشق زخم مار می باید کشید
3 جور هر نااهل و ناهموار بهر او می کشم بهر یک گل زحمت صد خار می باید کشید
4 هر که در دام بلای عشق چون وامق فتاد جور عذرای خودش ناچار می باید کشید