ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب از کمال خجندی غزل 443
1. ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود
چه جای ماه سخن هم در آفتاب رود
1. ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود
چه جای ماه سخن هم در آفتاب رود
1. ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمیافتد
به هر جانی بیفتد مست و او قطعا نمیافتد
1. ساقی بیار باده که عید صیام شد
آن به که بود مانع رندی تمام شد
1. سالها دل در هوایت بر سر هر کو دوید
از صبا نشنید هوئی از تو و رنگی ندید
1. سر زلفت نمی خواهم که در دست صبا افتد
کز آن جانها رود بر باد و سرها زیر پا افتد
1. سرو اگر زآن قدر رفتار به بالاست زیاد
سایه گه گه چه عجب کز تو زیادت افتاد
1. سر ما را نرسد اینکه به پای تو رسد
گر رسد دیده بروی تو برای تو رسد
1. سرو را هرکه راست میگوید
قامت بار ماست میگوید
1. سروسهی به بستان گر سالها برآید
با قد دلربایان در حسن بر نیاید
1. سرو سهی در بوستان چندانکه بالا میکشد
پیش قد و بالای او از سرکشی پا میکشد
1. شب که در خلوتم آن شمع شکر لب باشد
خواهم از بخت که روزم همگی شب باشد
1. شبی که روی تو ما را چراغ مجلس شد
به سوختن دل پروانهاش مهوس شد