آثار کمال خجندی

صفحه 38 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 از من ای اهل نظر علم نظر آموزید نازک است آن رخ ازو چشم و نظر بر دوزید

2 پیش آن روی مدارید روا ظلمت شمع خانه پر نور تجلی چه چراغ افروزید

3 سوختید از عطش ای اهل ورع بی می عشق چوب خشکید بسوزید که خوش می سوزید

4 بهر او جنگ کنان در صف عشاق آیید که در آن صف همه لشکر شکن و پیروزید

1 جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد شمع رخت آرایش هر انجمن آمد

2 پیرایه باقوت لیت درج گهر شد مشاطة گلبرگ رخت یاسمن آمد

3 بشکست دل پسته خندان ز خجالت هر بار که ننگ شکرت در سخن آمد

4 کوته نظر است آنکه ترا سرو سهی گفت کسی رو ندید هست که در پیرهن آمد

1 یاد بوس چون منی حیف است کآید بر زبانت نیک گفتی نیک پیش آ، تا ببوسم آن دهانت

2 زاهد پر خواره می شد دم به دم لاغر میانتر ا گر دل او گه گهی میرفت در فکر مانت

3 زآن دهان و زآن میان خواهد دلم پرسد نشانی بی نشان از بی نشانان زودتر باید نشانت

4 چون بشیر از لبلة المعراج زلفت بر گذشته در میان قاب قوسیتم فکنده ست ابروانت

1 وصل تو ما را بهشت و ناز نعیم است پی نو بهشت برین عذاب الیم است

2 حلقه گیسوی حور و محبت رضوان گر تو نباشی سلاسل است و جحیم است

3 در شب تنهائی فراق تو ما را به جگر موز بار و ناله ندیم است

4 همدم عشاق جز نسیم صبا نیست تا سر زلف خوشت بدست نسیم است

1 مرا بی محنت او راحتی نیست که تا عیشی نباشد عشرتی نیست

2 بسی دیدم نعیم و ناز عالم ز ناز دوست خوشتر نعمتی نیست

3 بگوخونم بریز از کس میندیش که خون بی کسان را حرمتی نیست

4 گناهش مینویسی ای فرشته ترا خود هیچ انسانیتی نیست

1 بکوش تا به کف آری کلید گنج وجود که بی طلب نتوان یافت گوهر مقصود

2 بر آستان محبت که سر نهاد شبی که لطف دوست برویش دریچه نگشود

3 تو چاکر در سلطان عشق شو چو ایاز که هست عاقبت کار عاشقان محمود

4 بگفت کز چه رمزبست دوست را یعنی که تو نبودی و مارا هوای عشق تو بود

1 هر که در عالم کم از یک لحظه دور از بار زیست کرد نقد زندگانی شایع اره پسیار زیست

2 عاشق نالان می نگرفت بی رویش قرار عندلیب زار نتوانست بی گلزار زیست

3 ا گر شنیدی بوی تر از خود برفی بیخبر زاهد خود بین که عمری عاقل و هوشیار زیست

4 با خیال بار عاشق شب به عمر خود نخفت شمع چندانی که بودش زندگی بیدار زیست

1 عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود

2 قطره به دریا رسید ابر برفت از میان قطره به دریا رسید ابر برفت از میان

3 از نفخات بخور کون و مکان در گرفت چون بهم آمیختند آتش و مجمر بعود

4 در پس آئینه چیست قائل این حرف کیست کآینه با خود نداشت آنچه به طوطی نمود

1 چو بار زیستن اهل درد نپسندید چرا بقتله من خسته نیغ دیر کشید

2 حکایت دل بیمار باورش نفتاد که تا معاینه آنرا به چشم خویش ندید

3 حدیث سوختگان زود زود آتش را فرو نیامد تا از کباب خون نچکید

4 ز رقص گوشه نشین توبه کرده بود و سماع رخ تو دید و از آن عهد نیز بر گردید

1 عاشقان را جور و نازیار می باید کشید طعنه از دشمن جفا ز اغیار می باید کشید

2 عشق گنج است و رقیبا اندر این ره همچو مار بهر گنج عشق زخم مار می باید کشید

3 جور هر نااهل و ناهموار بهر او می کشم بهر یک گل زحمت صد خار می باید کشید

4 هر که در دام بلای عشق چون وامق فتاد جور عذرای خودش ناچار می باید کشید

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی