آثار کمال خجندی

صفحه 37 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 پیش رخ نو دیده پری را نکو ندید شد ناظر فرشته و این خلق و خو ندید

2 رویت ندید عاشق و به غایبانه گفت بیچاره بیریا سخنی گفت و رو ندید

3 صوفی نیافت بهره ز اوقات صبح و شام تا بی حجاب تابش آن روی مو ندید

4 روز نکوست روی تو شکر خدا که هیچ زاهد به روز گار نو روزه نگو ندید

1 تشنه وصل ترا بی‌تو اگر خواب آمد هیچ شک نیست که در دیده او آب آبد

2 هرکس آن بخت ندارد که سوی آب حیات برود همچو خضر تشنه و سیراب آبد

3 پرده از روی برانداز که هر سوخته‌ای همچو پروانه سوی شمع جهان‌تاب آید

4 زاهد شهر چو بیند خم ابروی ترا بعد ازین مست چو چشم تو به محراب آید

1 بار بر خوان ملاحت نمک خوبان است شور او در سرو سوز غم او در جان است

2 گر برآید به کله ماه فلک آن اینست در خرامد به قبا سرو چمن این آن است

3 نیست پوشیده که چون مردم چشم است عزیز آنکه چون مردم چشم از نظرم پنهان است

4 گفتم از لعل زکات من درویش بده زیر لب گفت که درویشی درویشان است

1 مرد عشق تو به غم همدرد است دردمند تو بلا پرورد است

2 هر که از درد و رنگی دارد اشک او سرخ و رخ او زرد است

3 بیخیر میفتد آتش خواب است درد و غم می خورد اینش خورد است

4 دردمندان به دو رخ پاک کنند کف پا کز ره ن گرد است

1 مرا گفتی برین در این فغان چیست؟ خروش بلبلان در بوستان چیست

2 چرا خواهم شب وصل تو بالین اگر خواب آیدم آن آستان چیست

3 چرا جویم من از ساقی می و نقل می ما آن لب و نقل آن دهان چیست

4 چو بوسی زان دهان خواهم گزی لب مراد تو ازین آزار جان چیست

1 بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری می‌کند غمزهٔ تو خواری و زلف تو باری می‌کند

2 در ملاک عاشق بیچاره چشم و زلف تو این یکی بی‌صبری و آن بی‌قراری می‌کند

3 اگر نماید خوبرو جور و کند صد دشمنی مهربانی می‌نماید دوستداری می‌کند

4 عاشق دیدار را دیدار آرد در خروش عندلیب از شوق گل فریاد و زاری می‌کند

1 گلی چون سرو ما در هر چمن نیست و گر باشد چنین نازک بدن نیست

2 به باریکی لبهاش ار سخن هست در آن سوی میان باری سخن نیست

3 از آن حلوای لبها صوفیان را بجز انگشت حسرت در دهن نیست

4 مرا بیمار پرسی آمد و گفت بحمد الله که خونه زیستن نیست

1 جان و لبش از صبح ازل همنفسانند غافل ز نفسهای چنین هیچ کسانند

2 گره لب از بی سببی نیست بسی خال آنجا شکری هست که چندین مگسانند

3 پروازگه کوی تو دارند تمنا ز آن روز که مرغ دل و جان هم قفسانند

4 هر زاهد خشکی چه سزاوار بهشت است شایسته آتش شمر آنها که خسانند

1 ناز گلبرگ رخت سنبل تر می‌ریزد لالهٔ سوخته‌دل خون جگر می‌ریزد

2 هرشب از شرم گلستان جمالت صنما آب از چهره خورشید و قمر می‌ریزد

3 زلف تست آنکه پریشان شود از باد صبا یا مگر گرد شب از روی سحر می‌ریزد

4 روشن است این جهان کاینهٔ بدر منیر هر شب از حسرت روی تو به سر می‌ریزد

1 ای آتش سودای توأم سوخته چون عود کس را نه بر آید ز تمنای تو مقصود

2 خوبان جهان جمله گدایند و تو سلطان شاهانه زمان جمله ایازند و تو محمود

3 گفتم که به کامی رسم از وصل تو لیکن بسیار تمناست که در خاک بفرسود

4 جانم ز غمت عاقبت کار برآمد والمنة لله که تمنای من آن بود

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی