دل گرمم ز نو بر آتش غم سوخته از کمال خجندی غزل 407
1. دل گرمم ز نو بر آتش غم سوخته باد
آتش عشق تو دره جان من افروخته باد
1. دل گرمم ز نو بر آتش غم سوخته باد
آتش عشق تو دره جان من افروخته باد
1. دل مقیم در آن جان جهان می باشد
خاطر آنجاست که آن جان جهان می باشد
1. دل من بار جنایه تو نه تنها بکشد
داغ جور و ستمت هر دو به یک جا بکشد
1. دل من بیئو دگر دیده بینا چه کند
دیده بی منظر خوب تو نماشا چه کند
1. دل من صحبت دلدار دگر می طلبد
خاطرم بار دگر بار دگر می طلبد
1. دوستانم سگ تو میخوانند
دوستان قدر دوستان دانند
1. دوش باد سحری زلف تو می افشانید
جان بدر میشد از آن حلقه که می جنبانید
1. دوش چشمم ز فراق تو به خون تر میشد
آه من بی مه رویت به فلک بر میشد
1. دوش در خانه ما ماه فرود آمده بود
خانه روشن شد و دیدیم همو آمده بود
1. دوشم خیال روی تو در سر فتاده بود
گوشی در بهشت برویم گشاده بود
1. دوشم دل از غم تو بر آتش همیتپید
وز دیده با خیال لبت آب میچکید
1. دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود
اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود