1 ترا رحمی به آن چشمان اگر باشد عجب باشد مسلمانی بترکستان اگر باشد عجب باشد
2 فقیهم توبه فرماید به شرع مصطفی از تو ابوجهل اینچنین نادان اگر باشد عجب باشد
3 بروز هجر میجویم ترا گریان و می گویم شب باران مه تابان اگر باشد عجب باشد
4 رخ رنگین ز مشتی خس بپوشیدی ولی خس را نجات از آتش پنهان اگر باشد عجب باشد
1 آن شوخه به ما جز سر بیداد ندارد با وعده دل غمزده شاد ندارد
2 کرد از من دل شیفت آن عهد شکن باز آن گونه فراموش که کس باد ندارد
3 بلبل چه فرستد سوی گل تحفه که در دست بیچاره به جز ناله و فریاد ندارد
4 بر عهد تو تکیه نتوان کرد و وفا نیز کین هر دو بنانیست که بنیاد ندارد
1 آنچه تو داری به حسن ماه ندارد جاء و جمال تو پادشاه ندارد
2 جانب دلها نگاه دار که سلطان ملک نگیرد گر سپاه ندارد
3 عاشق خود گر کئی بجرم محبت بیشتر از من کس این گناه ندارد
4 رقت قلب آشکار کرد محب را جام ننگ راز دل نگاه ندارد
1 با من درد کش سبو بدهید متنی بر سرم از و بنهید
2 بار ساقیست ابها العشاق توبه گر بشکنید بی گنهید
3 به عشق اگر دهند انصاف زاهدان بی ره و شما به رهید
4 بسکه شه رخ نماید از چپ و راست که چو فرزین نشسته پیش شهید
1 دل که شد زآن زلف سودایی مزاج نیستش غیر از تو معجون علاج
2 زهر ناب از دست تو عذب فرات بی تو آب زندگی ملح اجاج
3 زلفت از دامن فشاند آن خاک پای نیست آری مشک را در چین رواج
4 راز حسنت چون بپوشاند دلم کی شود مصباح پنهان در زجاج
1 هزار شکر که آن چشم پر خمارم کشت وگرنه حسرت آن خواست زار زارم کشت
2 پر واجب است به هر گشتن توأم شکری هزار شکر که چشمت هزار بارم کشت
3 دعای زندگیم گو مکن کس از یاران بس است زندگی من همین که بارم کشت
4 شب فراق بشارت بکشتنم دادی چه منت است ز نو کآن شب انتظار کشت
1 وعل بنان خانه براندازم آرزوست ساقی بیا که باده و دمسازم آرزوست
2 چنگ خمیده قامت بسیار گو کجاست کان پیر خشک مغز تر آوازم آرزوست
3 تی شوش حریف مست نواز است و چنگی نیز اینها به یک در محرم همرازم آرزوست
4 دوشم به یک دو نغمه چه خوشوقت ساخت چنگ ای مطرب آن دو نغمه خوش، بازم آرزوست
1 رات اور دوسری باد گلریز شد و بر سر گل ژاله چکید آب در جوی وز پیرامن جو سبزه دمید
2 گل ز رخ پرده و نرگس به چمن چشم گشاد سرو شمشاد قدر مرغ چمن ناله کشید
3 خرم آن دل که بهار از پی ترتیب دماغ بانگ مرغ چمن و بوی گل تازه شنید
4 باد سوی چمن آمد که دهد مژده که باز گل به بستان و به گل میوه مقصود رسید
1 من به شطرنج غمت جان و جهان خواهم باخت آن دو رخ دیده ام این بار روان خواهم باخت
2 باختم عشق به آن روی و دلم برد ز دست تا برد بار دگر باز همان خواهم باخت
3 شب چو بازم به رفیقان خود انگشترنی به خیال لبه آن تنگه دهان خواهم باخت
4 چو رسن باز که بازد سر و جان هم بر سر من به زلفت سر و جان نیز چنان خواهم باخت
1 اگر آن غمزه خواهد ز ترکان خراج چو زلفته بگردن بیارند باج
2 میارید گو ناز اینجا و حسن که زیره به کرمان ندارد رواج
3 مفرح لب تست و بس گره مرا به سودای خط خشک گردد مزاج
4 مداوای زاهد چه سود ای حکیم که شخصیست بس ناخوش و بی علاج