1 باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد
2 لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد
3 پرسیدن باران کهن رسم قدیم است چونست که در عهد تو این رسم برافتاد
4 معذور بود یارم اگر دیر بپرسید کز کوی وفا خانه او دورتر افتاد
1 امشب آن به به وثاق که فرو می آید اگر به مهمان من آید چه نکو می آید
2 بنهم عود دل سوخته بر آتش شوق گر بدانم که پری وار ببو می آید
3 دیده از دست نظر خون تو ریزد گویند ظاهرا هر چه بگویند ازو می آید
4 حلقه حلقه دل احباب بهم بر زده است مگر اینست که آن سلسله مو می آید
1 از لب او سختی چون به زبان میآید گوییا آب حیاتی به دهان میآید
2 خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت در دل خسته مراه نیز چنان میآید
3 بر در او نه منم آمده جان بر کف دست هرکه دورست ازان روی به جان میآید
4 چون نباید به چمن نعرهزنان بلبل مست از گل افتاد جدا ز آن به فغان میآید
1 بیمار ترا کس نتوانست دوا کرد هم درد تو خوشتر که علاج دل ما کرد
2 عشاق قلندر صفت از عشق نمیرند آنکس که بمیرد همه گویند خطا کرد
3 با پیر من از عشق بکی گفت بپرهیز زد کفش برو از غضبه و رو بعصا کرد
4 داد از سر کین زلف تو سرها همه بر باد بازش بسر خویش ندانم که رها کرد
1 بیزارم از آن دل که در درد نباشد هر دل که بترسد ز بلا مرد نباشد
2 باران مرا درد من بی سرو پا نیست دشمن به از آن دوست که همدرد نباشد
3 گر هست غباری ز دلت پاک فرو شوی کأنینه همان به که بر او گرد نباشد
4 قدر می و معشوق و خرابات چه داند آنکس که چو من میکده پرورد نباشد
1 ما دلی داریم و آن بر دلبری خواهیم بست ما کمر در خدمت سپمین بری خواهیم بست
2 هر کسی بندنه بهر سیم و زر بر خود کمر تا نداند دیگری بر دیگری خواهیم بست
3 گرچه دل بر بار خود بستیم و بس چون زلف یار چون به عزم راه باری بر خری خواهیم بست
4 بار اگر بندیم از کوی تو باری بر رقیب ما بر آن فتراک جانی و سری خواهیم بست
1 بر افشان زلف تا دل را شب محنت به روز آید برافکن پرده تا جان را سعادت روی بنماید
2 به رویت نسبتی کردیم روی ماه تابان را کلاه حسن، أو زآن روز برخورشید می ساید
3 کسی کز پرتو مهر تو دارد گرمینی برسر کارگر از آتش بپرهیزد چو شمعی سوختن باید
4 پیاد صبح در کویت طوافی کردی لیکن نمی ترسم که چون گردم زخاک بات برباید
1 بی تو مرا زندگی بکار نیاید نعمت بی دوست خوشگوار نیابد
2 تاتو نیانی چو آرزو به کنارم هیچ مرادیم در کنار نیابد
3 تا ندهی زلف بیقرار به دستم خاطر من بر سر فرار نیابد
4 گرسگ خود خوانیم اهانت تست آن ورنه مرا زین حدیث عار نیابد
1 من نخواهم ز کمند نو نجات من نجی من کمد العشق فعات
2 آن خضر بین که چه بازی خوردوست لب او دیده و خورد آب حیات
3 گر الف را حرکت نیست چراست الف قد نو شیرین حرکات
4 به جناب شه ما گر برسید فاقروا فیه رفیع الدرجات
1 آنها که لب چون شکرستان نو پابند آن نقل همان در خور دندان نو پابند
2 زیر قدمت خاک شده جان عزیزست هر گرد که بر گوشه دامان تو پابند
3 از چشمه حیوان نئوان بافت همه عمر آن لطف که در چاه زنخدان پر پابند
4 آنجا که به خط سبز کنی خوان ملاحت طاووس ملایک مگس خوان تو پابند