آثار کمال خجندی

صفحه 31 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 آن پری وش که خطش گوشه مه می فرسود در من آتش زد و آورد به روی این همه دود

2 هر چه کم کرد که از مایه روشن رویی راست کرد آن رخ زیبا و برآن نیز فزود

3 تا غم او زد انگشت طلب بر دل من دل غمدیده برویم در شادی نگشود

4 بی تو وقتی به شبم دیده شدی مایل خواب گویی آن عهد که شد دیده مرا خوابی بود

1 نیست مرا دوستر از دوست دوست اوست مرا دوست مرا دوست اوست

2 دم ز رخ دوست زند آینه در نظر مردم از آن دوست روست

3 دل خم ابروی تو دارد هوس صدر نشین بین که چه محراب جوست

4 گوی چه ماند به زنخدان یار این زنخ مردم بیهوده گوست

1 ما عاشقیم و رند، خرابات گوی ماست روی شرابخانه و عشرت بوی ماست

2 ای شیخ اگر به صومعه ها دارو گیر نیست ا مارخانه ها همه پر های و هوی ماست

3 ما با کسی نگفته حدیثی میان شهر هر جا که مجمعی ست همه گفتگوی ماست

4 ما را به رنگ و بوی جهان التفات نیست گلزار دمر اگر چه پر از رنگ و بوی ماست

1 هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت رنجور عشق او سوی دارالشفا نرفت

2 بیمار چشم و خسته آن غمزه بر زبان نام ثفا تبرد و به فکر دوا نرفت

3 بر جان ز غمزهای نو بیش از هزار تیر آید صد آفرین که خدنگی خطا نرفت

4 در صیدگاه چشم تو از حلقه های زلف مرغی ندیده ام که به دام بلا نرفت

1 بهار آمد خبر از می فرستید سلام گل به باد از پی فرستید

2 درود عود یک یک گوش دارید بگوش می درود نی فرستید

3 اگر دست از ادا کونه کند چنگ به ناخنهای چنگی نی فرستید

4 نسیم زلف جان پیوند لیلی به مجنون جدا از حی فرستید

1 بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد این نوش دارو ار دگری جست و جو نکرد

2 ریش دل تو گفت بمرهم نکو کنم دردا که کرد وعده خلاف و نکو نکرد

3 شکل قدم ندید و سرم نیز بر قدم طفل است چون نظاره چوگان و گو نکرد

4 دستی ندید غاشق مسکین بگردنی تا روزگار خاک وجودش سبو نکرد

1 هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست

2 هست گفتند آن دهان را هر چه می گویند نیست گفتند آن میانرا هر چه می گویند هست

3 دل شکست از غصه کآن ابرو ز چشم انداختش شیشه پر خون بود از طاقی در افتاد و شکست

4 خون دل در هر رگ از شادی بجست از جای خویش چون به قصد خون من از شست تو تیری بجست

1 تا رخت روشنی دیده نشد دیده را روشنی دیده نشد

2 در نه پیچند بدر غم شب و روز تا برخ زلف تو پیچیده نشد

3 در لبت زلف نه پیچده چه عجب چه شکر بود که پیچیده نشد

4 رازم از چاک گریبان شده فاش که چنان بود که پوشیده نشد

1 گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است باد صباش نیک بزن گو که به زده است

2 زد پای بر سرم شدم از خود چو آن بدید در خنده رفت و گفت که بختش لگد زده است

3 این دل به عاشقی نه از امروز شد علم کوس محبت ز ازل تا ابد زده است

4 باید حکیم را سوی بیمار خانه برد گر در زمان حسن تو لاف از خرد زده است

1 افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد

2 هر خانه که در کوی طرب ساخته بودیم سیلاب غمش آمد و بر کند ز بنیاد

3 گوید به رقیبان که فراموش کنیدش بنگر بچه فن می کند از عاشق خود باد

4 مجنون چه کند کاین کشش از جانب ایلیست گر میل نمیدید دل از دست نمی داد

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی