1 اگر تو فخر نداری بدلقه گرد آلود ایاز خاص نباشی به حضرت محمود
2 هر آنکه خلعت سلطان عشق در پوشد به حله های بهشتی کجا شود خوشنود
3 برنگ خرقه ازین رقعه بوی دردی نیست چو درد عشق نداری لباس فقر چه سود
4 ز طیلسان سیه کس بساط قرب نیافت جز آنکه نیرگینی در گلیم بخت افزود
1 خطت که بر خط یاقوت بنهم ترجیح نوشته اند بران لعل لب که انت ملیح
2 به لوح عارض نو آن خط دگر گویی کشیده خامه قدرت که البیاض صحیح
3 نمی بریم شکایت ز خط و خاله بتان اگر چه غارت جان می کنند و ظلم صریح
4 هزار درد کنیم از تو به که ناز طبیب که درد دوست به از شربت هزار مسیح
1 هر که ترا بافت دولت در جهان بافت دولت ازین به نیافت گشته که جان یاخت
2 تا ز تو بو برده دل ازو اثری نیست ک خبر او نیافت گز تو نشان یافت
3 گاه نهان شد که آشکار و طلبکار از نو نشانی به آشکار و نهان یافت
4 یافت نشد آن به جد و جهد چه تدبیر دولت وقت، کسی که دولت آن یافت
1 به روی دوست که رویش بچشم من نگرید به خاک پاش که آن ره بروی من سپرید
2 با گذشتن از آن مو نشان بی چشمیست چو چشم نیست شما را به چشم من نگرید
3 حرام باد شما را چه می خورید غمش غم من است غم او غم مرا مخورید
4 همین که نام گدایان او کنید شمار مرا نخست گدای کمین او شمرید
1 نیست مسموع آنکه گفتی با تو ما را جنگ نیست در پرت دل هست اگر در آستینت سنگ نیست
2 صبر باید کردنم بر اشک سرخ و روی زرد چون ز باغ وصل گلرویان جز اینم رنگ نیست
3 با غم رویت خوشم در محنت آباد جهان از هوای گل قفس بر عندلیبان تنگ نیست
4 سهل باشد پیش آن عارض خط زنگاریش آب چون بی نیرگی و آینه بی رنگ نیست
1 گو خلق بدانید که دلدار من این است معشوق ستمکار جفاکاره من این است
2 محبوب من و جان من و همنفس من خویش من و پیوند من و بار من این است
3 بوی سر زلفش به من آرد همه شب باد از همنفسان یار وفادار من این است
4 من خاک رهم بلکه بسی کمتر از آن نیز در حضرت او قیمت و مقدار من این است
1 هر که را نقش خط و خال تو در خاطر نیست گر دم از مشک زند خاطر او عاطر نیست
2 صورتت مظهر من است ولی این معنی همچو حسن دگران بر همه کی ظاهر نیست
3 ساکن کوی تو از دور رخت بیند و بس باغبانیست که بر برگ گلی قادر نیست
4 دل شدم ریش مگر حق نمک نشناسد زآن لب همچو شکر گر به شکر شاکر نیست
1 اب تو نقل حیاتم به کام جان انداخت به خنده نمکین شور در جهان انداخت
2 گرفت روی زمین را به غمزهای آنگاه کمند زلف سوی ماه آسمان انداخت
3 چو دل برفت در آن زلف، غمزه زد تیرش ز ساحریست به شب تیر پر نشان انداخت
4 به پسته دهنت جز سخن نمی گنجد شکر به مغلطه خود را در آن میان انداخت
1 مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است
2 حکایت نو به تفسیر شرح نتوان کرد که جور و محت خوبان ز وصف بیرون است
3 به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز از راه لطف نپرسی که حال تو چون است
4 چه اعتبار به عهد تو حسن لیلی را که زیر هرخم زلفت هزار مجنون است
1 مرا با زلف او گر دسترس نیست همین سودا که در سر هست پس نیست
2 عنان دولت از اول . بیفتاد به دست ناکسان در دست کس نیست
3 شکر را گر مپوشان خال مشکینی که صبر از انگبین کار مگس نیست
4 مفتی رخت من امشب چنان برد که جز چشمی که پوشم از عس نیست