بوی خوشت چو همدم باد سحر از کمال خجندی غزل 348
1. بوی خوشت چو همدم باد سحر شود
حال دلم ز زلف تو آشفته تر شود
1. بوی خوشت چو همدم باد سحر شود
حال دلم ز زلف تو آشفته تر شود
1. بهار آمد خبر از می فرستید
سلام گل به باد از پی فرستید
1. بی تو مرا زندگی بکار نیاید
نعمت بی دوست خوشگوار نیابد
1. بیزارم از آن دل که در درد نباشد
هر دل که بترسد ز بلا مرد نباشد
1. بی لبت در جگر تشنه لبان آب نماند
بی سر زلف تو در رشنه جانه ناب نماند
1. بیمار ترا کس نتوانست دوا کرد
هم درد تو خوشتر که علاج دل ما کرد
1. بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد
این نوش دارو ار دگری جست و جو نکرد
1. بی باد تو عشاق دل شاد نیابند
بی بندگی از بند غم آزاد نیابند
1. پری را دلبری چندین نباشد
ملک را بدخویی آیین نباشد
1. پیش از آندم که می و میکده در عالم بود
جان من با لب خندان قدح همدم بود
1. پیش رخ نو دیده پری را نکو ندید
شد ناظر فرشته و این خلق و خو ندید
1. پیش رویت صنما وصف قمر نتوان کرد
نسبت حقه لعلت به شکر نتوان کرد