از لب او سختی چون به زبان از کمال خجندی غزل 312
1. از لب او سختی چون به زبان میآید
گوییا آب حیاتی به دهان میآید
1. از لب او سختی چون به زبان میآید
گوییا آب حیاتی به دهان میآید
1. از لیش هر گه که خواهم کام دشنام دهد
اگر نه مطفل است و خورد بازی چرا کام دهد
1. از من ای اهل نظر علم نظر آموزید
نازک است آن رخ ازو چشم و نظر بر دوزید
1. افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد
فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد
1. اگر تو فخر نداری بدلقه گرد آلود
ایاز خاص نباشی به حضرت محمود
1. اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد
حلاونی بدل و لذتی به جان نرسد
1. امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود
خط او سبزی لبهای نمکدان که بود
1. امشب آن به به وثاق که فرو می آید
اگر به مهمان من آید چه نکو می آید
1. اهل دل زلف درازت رشته جان گفتهاند
زین حدیثم بوی جان آمد که ایشان گفتهاند
1. ای آتش سودای توأم سوخته چون عود
کس را نه بر آید ز تمنای تو مقصود
1. ای خوش آن دم کز نو بونی با دل انگاران رسد
نکهت وصل مسیحا سوی بیماران رسد
1. ای گل نو ز توام بوی کسی میآید
در دلم تازه غم روی کسی میآید