1 مرا دلیست که جز با غم تو سر خوش نیست ترا سری که سر این دل جفاکش نیست
2 ز طره های تو تنها به من پریشانم کدام دل که به سودای آن مشوش نیست
3 به چشم نرگس مست ار چه شیوه دارد ولی مدام چو چشم خوش تو سرخوش نیست
4 خلیل ماست خیال نو روز و شب زآنست کش احتراز ز درد دل پر آتش نیست
1 مه را ز ثاب حسن تو هر شب قیامت است کان سرو را چه شیوه رفتار و قامت است
2 گر خلق را ز عشق تو باشد قیامتی باری نیامت دل ما زآن قیامت تست
3 از خاک کوی دوست برانگیختی مرا یا ایها الرقیب چه جای ملامت است
4 بر باد می دهم به هوای تو عمر خویش تا ذرهای ز خاک وجودم سلامت است
1 مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست حسن مطلع بین که در مطلع حدیث روی دوست
2 آن خط از رحمت به خط سیر آمد آبتی از زبان بیدلان تفسیر این آبت نکوست
3 ورد صبح و ذکر شامم وصف آن رویست و مو این چه میمون صبح و شام و این چه زیا روی و موست
4 دل که چون گونیست در میدان عشق آشفته حال گر بچوگان نسبت زلفت کند بیهوده گوست
1 تا دلم نظاره ان قامت زیبا نکرد جان علوی آرزوی عالم بالا نکرد
2 در فراق او گذشت آب از سرم این سرگذشت تا شنید آن بی وفا دیگر گذر بر ما نکرد
3 وعده مهر و وفا کرد آن جفا گستر به من چون نبود اصل این سخن را هر چه گفت اصلا نکرد
4 گردی از نعلین آن مه ناگهان رفتم به چشم دیگر آن نعلین را از ننگ من درپا نکرد
1 مائیم و دلی پر خون بر خاک سر کویت غمگین بهمه رونی در آرزوی رویت
2 تو سروی و ما چون آب آورده به پایت سر می ماند و ما نشه بز خاک سر کویت
3 راضیم بدشنامی گر باد کئی ورنه تا عمر بود باقی مانیم دعا گویت
4 ما با در جهان گردیم قسمت همه عالم را ایشان و جهان ای جان مائیم و یکی مویت
1 گنجی و نرا بیطلبیدن نتوان یافت راحت ز تو بی رنج کشیدن نتوان یافت
2 آن شربت خاصی که شفای همه جانهاست بی چاشنی درد پشیدن نتوان یافت
3 داری سر یوسف ببر از هر چه عزیز است امکان وصل به یک دست بریدن نتوان یافت
4 آن بخت که در دامن وصلش برسد دست بی پیرهن صبر دریدن نتوان یافت
1 پیش رویت صنما وصف قمر نتوان کرد نسبت حقه لعلت به شکر نتوان کرد
2 با وجود رخ و زلفین عبیر افشانت صفت برگ گل و عنبر تر نتوان کرد
3 میهمانیست تمنای تو در خاطر ما که به صد سالش ازین خانه بدر نتوان کرد
4 گفتم از غم بوصال تو گریزم لیکن پیش شمشیر قضا هیچ سپر نتوان کرد
1 بادی که نیست از سر کوی تو نیست باد دور هست و نیست همره بوی نو نیست باد
2 تا هست در با اثر حسینی و نیست باد آشفته سلاسل موی تو نیست باد
3 هر کس کهیافت بوی تو آنگه ز شوق آن چون باد نیست در تک و پوی تو نیست باد
4 گو شو خراب خانه چشمم ز سیل اشک چشمی که هست بر لب جوی تو نیست باد
1 ای صبا چند روی بر د جانان گستاخ در شب تار بر آن زلف پریشان گستاخ
2 باشد اینها حرکات خنک و بادسری که در آن روضه کنی گشت شهستان گستاخ
3 زلف کجدار که با روی نو پهلو نزند هندوانرا نتوان کرد به ترکان گستاخ
4 گر برم نام لبت گریه کنان خرده مگیر این که خودم ساخته بر لب خندان گستاخ
1 هرگز ز جان من غم سودای او نرفت وز خاطر شک تمنای او نرفت
2 آن دل سیاه باد که سودای او نپخت وان سر بریده باد که در پای او نرفت
3 با این همه جفا که دل از دست او کشید سودای دوستی ز سویدای او نرفت
4 آمد عروس گل به چمن با هزار حسن وز کوی دوست کسی به تماشای او نرفت