1 میل دلم بروی تو هر دم زیادت است وین حد دوستی و کمال ارادت است
2 هر بامداد روی نو د بدن به فال نیک ما را دلیل خبر و نشان سعادت است
3 تو آفتاب عالم هستی و جان ما دایم ژنیش روی تو در استعادت است
4 خوش خاطرم ز درد تو از بهر مصلحت گر ناله میکنم غرض من عبادت است
1 به خال لب خط سبزت قرابتی دارد لب تو از دم عیسی نیابتی دارد
2 مگر محزر اشکم که ساخت سرخیها به لوح چهره خیال کتابتی دارد
3 شب فراق تو تیره است و من از آن به هراس شبی که ماه ندارد مهابتی دارد
4 چو پهلوی رخت افتم نیاز بوسه کتم دعای صبح، امید اجابتی دارد
1 لعل جان بخشت ز جان ناز کتراست قدت از سرو روان ناز کتراست
2 برگ گل چندانکه دارد نازکی خاطر بلبل از آن ناز کتراست
3 آمدن هر دم به ناز و رفتنت از نسیم جان فشان ناز کتراست
4 الحق از سر رشته باریک و هم از بریشم آن میان ناز کتراست
1 آنکه هرگز سوی من چشم رضائی نگشاد یارب از چشم بد خلق گزندش مرساد
2 مرحبانی طعم بود ازو در همه عمر سعی بسیار نمودم ولی دست نداد
3 سالها رفت که خالی نیم از یاد کسی که نباید همه عمرش ز من دلشده باد
4 آید آن روز که خواهد لب شیرین ای دل عذر آن داغ که بر سینه فرهاد نهاد
1 یار نزدیک آمد و از خویش ما را دور ساخت پرتو نور تجلی سایه ها را نور ساخت
2 ذره را گفتم تو خاکی این چه نام و شهرت است گفت عشق آفتابم اینچنین مشهور ساخت
3 ظاهر و پنهان از آن کز دهان و چشم خویش گه چو نرگس مست و گه چون غنچه ام مستور ساخت
4 عقل گفتا خان و مانت باز ویران کرد عشق گفتم ای نادان چه ویران این زمان معمور ساخت
1 باز عید آمد و لبها ز طرب خندان شد شادی عید پدیدار تو صد چندان شد
2 ماه در عید نپوشدرخ و باشد پیدا پرده برگیر که دیگر نتوان پنهان شد
3 ابرویت داد به مردم ز مه عید نشان همه را چشم به نظاره او حیران شد
4 هر که دیدت چو مه عید شب از گوشه بام مست چون چشم تو در خانه خود غلطان شد
1 چشمت به سعی غمزه در فتنه باز کرد زلفت به ظلم دست تطاول دراز کرد
2 محمود را چه جرم که شد پای بند عشق آن فتنه ها همه سر زلف ایاز کرد
3 گویند ناز پر بېرة مهر و عشق من شد بیشتر بروی تو چندان که ناز کرد
4 من در زمانه پایه و قدری نداشتم سودای قامت تو مرا سرفراز کرد
1 به خانه ای که چنین میهمان فرود آید همای سدره در آن آشیان فرود آید
2 زمی سعادت و طالع که او شبی چون ماه به کلبة من بی خان و مان فرود آید
3 از تشنگی دل و جان بر چه زنخدانش گه این زچاه برآید که آن فرود آید
4 به چشم نرگس اگر سرو بیند آن رخسار کجا سرش به گل بوستان فرود آید
1 لبت را هر که چون شگر مزیده است یقین میدان که عمرش پر مزید است
2 نه بیند تلخی جان کندن آن کس که لعل جانفزایت را گزید است
3 نرنجم از تو گر تابی ز من روی که از خورشید دایم این سزید است
4 نخواهم دید من روی صبا را ازین غیرت که در کویت وزید است
1 ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست بابت پیمان شکن عهدی و پیمانی درست
2 گر چه چشم می گویدم جویم دلت لیکن که یافت قول مستی راست عهد نامسلمانی درست
3 عهدها بندد که سازم عاقبت دل با تو راست راست گویم این سخن هم نیست چندانی درست
4 بر زبانها نا گذشت آن لب رقیب جنگجوی در دهان عاشقان نگذشت دندانی درست