آن شوخه به ما جز سر بیداد از کمال خجندی غزل 300
1. آن شوخه به ما جز سر بیداد ندارد
با وعده دل غمزده شاد ندارد
1. آن شوخه به ما جز سر بیداد ندارد
با وعده دل غمزده شاد ندارد
1. آن شهسوار خویان بارب چه نام دارد
در حسن و دلربائی لطف تمام دارد
1. آنکه هرگز سوی من چشم رضائی نگشاد
یارب از چشم بد خلق گزندش مرساد
1. آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن
لبهاش دل پسته خندان به دهن برد
1. آنها که لب چون شکرستان نو پابند
آن نقل همان در خور دندان نو پابند
1. آن بار که پیوسته به ما دل نگران بود
مشغول به ما بود و ملول از دگران بود
1. آهنینجانی مرا کز غصه تابی میدهد
آهن از آتش چو بیرون کرد آبی میدهد
1. از باد سر زلفت یک روز پریشان شد
جان و سره مسکینان در پای تو ریزان شد
1. از پرده هرکه رویت یک روز دیده باشد
کس در نظر نیارد گر نور دیده باشد
1. از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد
با خیال تو کرا در دل من ره باشد
1. از سر هوای وصل تو بیرون نمیرود
سودای لیلی از دل مجنون نمیرود
1. از کوی دوست دوش نسیمی به من رسید
کر لطف او رمیده روانم به من رسید