1 بر دل از غمزه خدنگی زدی آن هم گذرد چون گذشت از سپر سینه ز جان هم گذرد
2 من اگر سینه ز پولاد بسازم چو دلت گر خدنگ نظر این است از آن هم گذرد
3 تو اگر بگذری از سرو بخوش رفتاری اشک گلگون من از آب روان هم گذرد
4 گر دهنده اهل نظر پیش تو دشنام رقیب ما نخواهیم که نامش به زبان هم گذرد
1 مرد بی درد مرد این ره نیست غافل از ذوق درد آگه نیست
2 بی رخ زرد و اشک سرخ بر رو دعوی عاشقی موجه نیست
3 روشن و خوش صباح زنده دلان ا جز به بیداری سحرگه نیست
4 سالک باکرو نخوانندش آنکه از م اسوی منزه نیست
1 ز من که عاشق و رندم مجری زهد و صلاح که روز مستم و شب هم زهی صباح و رواح
2 قبه و واعظ ما را که بحر علم نهند همان حکایت کالبحردان و کاملاح
3 ترا که نیست صلاحیت نظر بازی در آن نظر بود ار خوانمت ز اهل صلاح
4 به پرتو رخ تو آفتاب را چه فروغ علی الخصوص چراغی که بر کنی به صباح
1 نیست غیر از تو دستگیر ای دوست دست افتادگان بگیر ای دوست
2 آفتابی تو ما چو ذره همه تو بزرگی و ما حقیر ای دوست
3 از کریمان شود قیر غنی تو کریمی و ما فقیر ای دوست
4 گرچه قلب است نقد دل بپذیر که توئی پاره دلپذیر ای دوست
1 با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد
2 گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد
3 بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی تا زلف تو از هر سو منشور بیاویزد
4 گو چشم نو کمتر خور خون در مسکینان بیمار ز پر خوردن شرطیست که پرهیزد
1 مرا از چشم تو نازی نیاز است به نازی کش مرا چندین چه ناز است
2 دلم بنواز یعنی سوز و بگداز که دل مسکین غمت مسکین نواز است
3 رخت دارند و خط بیچارگان دوست که این بیچاره سوز آن چاره ساز است
4 مده گو لب چو زلف آمد به دستم که گر روزش نبوسم شب دراز است
1 ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است در مذهب ما مذهب ناموس حرام است
2 گو خلق بدانید که پیوسته فلان را رخ بر رخ جانانه و لب بر لب جام است
3 سجاده نشین عارف و دانا نه که عامی است مادام که در بند قبولیت عام است
4 در آرزوی مجلس ما زاهد مغرور چون عود همی سوزد و این طرفه که خام است
1 آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن لبهاش دل پسته خندان به دهن برد
2 برد آن روز که شطرنج جفا گستری آموخت در اول بازی رخ خوبش دل من برد
3 می کرد حکایت در از آن لطف بناگوش هر جا صنمی گوش سوی در عدن برد
4 در حسرت فلا تو ز بس گریه مرا آب بر داشت چو خاشاک موی سر و چمن برد
1 پیش از آندم که می و میکده در عالم بود جان من با لب خندان قدح همدم بود
2 بوی خون کز دهنم میدمد امروزی نیست زانکه این رایحه در آب و گل آدم بود
3 لب جانبخش تو در خنده مرا دل میداد ورنه جان و دل از آن زلف سیه درهم بود
4 گلی شرم رخت آن روز همی کرد عرق که به پیراهن صحرای جهان شبنم بود
1 آن سرو قد نگر که چه آزاد میرود وآن غمگسار بین که چه دلشاد میرود
2 به روی سرو قامت گلبوی لالهرخ با قد خوش خرام چو شمشاد میرود
3 بر بام هفت قلعه گردون ز بیدلان هرشب فغان و ناله و فریاد میرود
4 اشک از دمشق دیده ز سودای مصر دل مانند سیل دجلهٔ بغداد میرود