آثار کمال خجندی

صفحه 26 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 بر دل از غمزه خدنگی زدی آن هم گذرد چون گذشت از سپر سینه ز جان هم گذرد

2 من اگر سینه ز پولاد بسازم چو دلت گر خدنگ نظر این است از آن هم گذرد

3 تو اگر بگذری از سرو بخوش رفتاری اشک گلگون من از آب روان هم گذرد

4 گر دهنده اهل نظر پیش تو دشنام رقیب ما نخواهیم که نامش به زبان هم گذرد

1 مرد بی درد مرد این ره نیست غافل از ذوق درد آگه نیست

2 بی رخ زرد و اشک سرخ بر رو دعوی عاشقی موجه نیست

3 روشن و خوش صباح زنده دلان ا جز به بیداری سحرگه نیست

4 سالک باکرو نخوانندش آنکه از م اسوی منزه نیست

1 ز من که عاشق و رندم مجری زهد و صلاح که روز مستم و شب هم زهی صباح و رواح

2 قبه و واعظ ما را که بحر علم نهند همان حکایت کالبحردان و کاملاح

3 ترا که نیست صلاحیت نظر بازی در آن نظر بود ار خوانمت ز اهل صلاح

4 به پرتو رخ تو آفتاب را چه فروغ علی الخصوص چراغی که بر کنی به صباح

1 نیست غیر از تو دستگیر ای دوست دست افتادگان بگیر ای دوست

2 آفتابی تو ما چو ذره همه تو بزرگی و ما حقیر ای دوست

3 از کریمان شود قیر غنی تو کریمی و ما فقیر ای دوست

4 گرچه قلب است نقد دل بپذیر که توئی پاره دلپذیر ای دوست

1 با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد

2 گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد

3 بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی تا زلف تو از هر سو منشور بیاویزد

4 گو چشم نو کمتر خور خون در مسکینان بیمار ز پر خوردن شرطیست که پرهیزد

1 مرا از چشم تو نازی نیاز است به نازی کش مرا چندین چه ناز است

2 دلم بنواز یعنی سوز و بگداز که دل مسکین غمت مسکین نواز است

3 رخت دارند و خط بیچارگان دوست که این بیچاره سوز آن چاره ساز است

4 مده گو لب چو زلف آمد به دستم که گر روزش نبوسم شب دراز است

1 ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است در مذهب ما مذهب ناموس حرام است

2 گو خلق بدانید که پیوسته فلان را رخ بر رخ جانانه و لب بر لب جام است

3 سجاده نشین عارف و دانا نه که عامی است مادام که در بند قبولیت عام است

4 در آرزوی مجلس ما زاهد مغرور چون عود همی سوزد و این طرفه که خام است

1 آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن لبهاش دل پسته خندان به دهن برد

2 برد آن روز که شطرنج جفا گستری آموخت در اول بازی رخ خوبش دل من برد

3 می کرد حکایت در از آن لطف بناگوش هر جا صنمی گوش سوی در عدن برد

4 در حسرت فلا تو ز بس گریه مرا آب بر داشت چو خاشاک موی سر و چمن برد

1 پیش از آندم که می و میکده در عالم بود جان من با لب خندان قدح همدم بود

2 بوی خون کز دهنم میدمد امروزی نیست زانکه این رایحه در آب و گل آدم بود

3 لب جانبخش تو در خنده مرا دل میداد ورنه جان و دل از آن زلف سیه درهم بود

4 گلی شرم رخت آن روز همی کرد عرق که به پیراهن صحرای جهان شبنم بود

1 آن سرو قد نگر که چه آزاد می‌رود وآن غمگسار بین که چه دلشاد می‌رود

2 به روی سرو قامت گل‌بوی لاله‌رخ با قد خوش خرام چو شمشاد می‌رود

3 بر بام هفت قلعه گردون ز بیدلان هرشب فغان و ناله و فریاد می‌رود

4 اشک از دمشق دیده ز سودای مصر دل مانند سیل دجلهٔ بغداد می‌رود

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی