آثار کمال خجندی

صفحه 24 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 دوست در جان و نیست خبرت تشنه میری و آب در نظرت

2 نام دریا دلی برآوردی طرفه اینه کآب نیست بر جگرت

3 بسکه پیش تو رفت ذکر فرات صفت آب کرد تشنه ترت

4 برهد جانت از تعطش آب که بسره وقت ما فتد گذرت

1 خضرجان آب حیات از لب دلجوی نو یافت موسی انوار تجلی همه از روی تو یافت

2 مرده را زنده از آن کرد مسیحا به دمی کردم باد سحر گاه ازل بوی تو یافت

3 خواجه هر دو سرا احمد محمود خصال حسن اخلاق و مکارم همه از خوی تو یافت

4 هر که را بود سری در سر سودای تو شد وانکه را بود دلی گمشده در کوی نو یافت

1 گفتی از آن ماست دلت جان از آن کیست اینجا نگر که داغ که آنجا نشان کیست

2 تن خاک شد بر آن در و هرگز به کوی تو یک شب سگی نگفت که این استخوان کیست

3 باری مرا به حسرت درد نو سوخت جان کا درد بی دوای نو درمان جان کیست

4 نرسم که رفت بوس ز شادی شوی هلاک ای جان ز لب مپرس که این آستان کیست

1 چشم تو التفات به مردم نمی‌کند بر خستگان غمزه ترحم نمی‌کند

2 زلفت کشید شانه و گفتا فرو نشین بر آفتاب سایه تقدم نمی‌کند

3 اشکم ز عکس روی تو شب‌ها در تو بافت بر ماهتابه قافله ره گم نمی‌کند

4 جان محب به خنده نمی‌آید از نشاط تا زیر لب حبیب تبسم نمی‌کند

1 بی لبت در جگر تشنه لبان آب نماند بی سر زلف تو در رشنه جانه ناب نماند

2 تا شمال رخت افتاد بخاطر ما را به دو چشم نو که در دید: ما خواب نماند

3 بر سر زلف تو بگذشت شبی باد وزان گرهی باز شد و رونق مهتاب نماند

4 در چمن باد صبا بوی تو آورد ز شرم رنگ در روی گل و لاله سیراب نماند

1 آهنین‌جانی مرا کز غصه تابی می‌دهد آهن از آتش چو بیرون کرد آبی می‌دهد

2 همچنین جان‌های تشنه چون ز آتش مپرهند هر یکی را دور از کوثر شرابی می‌دهد

3 آنکه داغش می‌نهم بر سینه خود نیز حیف رحمتی باشد گرم به هم عذابی می‌دهد

4 گرچه می‌شده در دارالشفاء هر من طبیب حلقه‌ای چون می‌زنم بر در جوابی می‌دهد

1 امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود خط او سبزی لبهای نمکدان که بود

2 چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

3 آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز باز پرسید خدا را که به دندان که بود

4 سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح تا خود او شمع سرای که و ایران که بود

1 آن بار که پیوسته به ما دل نگران بود مشغول به ما بود و ملول از دگران بود

2 از ما برمید و دگرانش بر بودند آری مگرش مصلحت وقت در آن بود

3 دیروز بر آن بود که بارم بنوازد امروز بر آن نیست که دیروز بر آن بود

4 دوشش بگرفتم که برآرم بکنارش دیدم که سرش با من دلخسته گران بود

1 ای خوش آن دم کز نو بونی با دل انگاران رسد نکهت وصل مسیحا سوی بیماران رسد

2 از ضیافت خانه درد تو دل نومید نیست هم نصیبی زآن سر خوان با جگر خواران رسد

3 کار دولت باشد آن نی سعی ما گر گاه گاه چون تو مطلوبی بسر وقت طلبکاران رسد

4 پیش رویت دیده را از گریه میدارم نگاه زحمتی بر گل نمیخواهم که از باران رسد

1 هیچ عقل خرده بین نقش دهانت در نیافت در میان ما کی روز میانت در نیافت

2 جادوی استاد چندانی که در خود باز جست چشم بندیهای چشم ناتوانت در نیافت

3 رند صاحب ذوق هی میهای رنگین تر ز لعل لذت لبهای شیرین تر ز جانت در نیافت

4 در علاج درد ما زحمت چه میبینه طبیب چون مزاج عاشقان جان فشانت در نیافت

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی