مه را ز ثاب حسن تو هر شب قیامت از کمال خجندی غزل 264
1. مه را ز ثاب حسن تو هر شب قیامت است
کان سرو را چه شیوه رفتار و قامت است
1. مه را ز ثاب حسن تو هر شب قیامت است
کان سرو را چه شیوه رفتار و قامت است
1. مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت
خط جانب رخ نو گرفت و نکو گرفت
1. میل دلم بروی تو هر دم زیادت است
وین حد دوستی و کمال ارادت است
1. نیست غیر از تو دستگیر ای دوست
دست افتادگان بگیر ای دوست
1. نیست ما را بجز آن جان و جهان در یایست
زانکه پی او په جهانست و نه جان دریایست
1. نیست مرا دوستر از دوست دوست
اوست مرا دوست مرا دوست اوست
1. نیست مسموع آنکه گفتی با تو ما را جنگ نیست
در پرت دل هست اگر در آستینت سنگ نیست
1. وعل بنان خانه براندازم آرزوست
ساقی بیا که باده و دمسازم آرزوست
1. وصل تو ما را بهشت و ناز نعیم است
پی نو بهشت برین عذاب الیم است
1. هر نیر که بر سینه ام آن فتنه گر انداخت
دل شهل گرفت آن همه چون بر سپر انداخت
1. هر که از درد تو محروم بود بیمار است
و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است
1. هر که ترا بافت دولت در جهان بافت
دولت ازین به نیافت گشته که جان یاخت