1 چشم مسلمان کش تو کافر مست است هندوی زلف تو آفتاب پرست است
2 دل که ز دستم برفت و با تو در افتاد زود بیفتد ز با چو رفته ز دست است
3 زلف تو در چشم ما بی تدش صید زانکه به دریا فکنده این همه شست است
4 باد به گلزار زانک بوی نو آورد شاخ گل تازه را همیشه شکست است
1 درد تو به از دواست ای دوست اندوه تو جانفزاست ای دوست
2 دریوزه گر در تو از تو جز درد و بلا نخواست ای دوست
3 با آنکه ز مفلسی ندارم چیزی که ترا سزاست ای دوست
4 پیش نو نهم دو چشم روشن گریم نظر مناست ای دوست
1 بنفشه دسته بر ارغوان است گرت بر لاله سنبل سایه بان است
2 لب است آن یا عقیق آن درج یاقوت که در وی لؤلؤ لالا نهان است
3 هلات ابروی و خورشید طلعت عذارت ماه و قد سرو روان است
4 دلم زلف پریشانت چو بربود مرا آشفتگی کار از آن است
1 در گلستانها تماشائی به از روی تو نیست در بهشت عدن جائی خوشتر از کوی تو نیست
2 بامدادان از پشیمانی بماند در خمار هر که امروزش چو نرگس مستی از بوی تو نیست
3 همچو اشک زاهدان خواهند زد بر روی او طاعت هر کس که محرابش ز ابروی تو نیست
4 ما به صد جان بوی آن زلف از صبا چون میخریم چون به دست ما بهای یک سر موی تو نیست
1 سرو ما را قد و بالایی خوش است دیدن آن گل تماشایی خوش است
2 تا رخش بینیم گو بالا نمای از آنکه به دیدن به بالایی خوش است
3 از سر ما پای او شد کوفته کوفتن صوفی چنین پایی خوش است
4 سری لب چشمش اشارت می کند کآنچه بادامی است حلوایی خوش است
1 به چین زلف تو کان رشک صورت چین است از وقت شیر مزیدن لب نو شیرین است
2 دمی ز دیده پرخون نمی شوی بیرون بدان سبب که تو طفلی و خانه رنگین است
3 دگر فوس کنانم مگو که زان توأم که سوختم ز دروغ تو راستی این است
4 از مهر کرد و وفا نوبه آن دل سنگین چگونه توبه او بشکنم که سنگین است
1 ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت بسیاری دیده دریا شد و هر قطره ز دریا بگذشت
2 گرچه در مجمع دل درد بود صدرنشین ناله چون برتر ازو بود به بالا بگذشت
3 گر صبا آمد و بوی تو ز ما داشت دریغ شاکریم از تو به هر حال که بر ما بگذشت
4 چمن جان مرا غنچه شادی بشکفت تا خیال دهنت در دل شیدا بگذشت
1 غم عشق را هیچ تدبیر نیست بجز وصل و آنچز به تقدیر نیست
2 به قتل محبان فا مانع است و گر نه ز محبوب تقصیر نیست
3 گرفتم که بر دل زدی ناوکم دریغیت هیچ آخر از تیر نیست
4 رها کن سر زلف در دست دل که دیوانه را به ز زنجیر نیست
1 عجب آن دلبر جادو کجا رفت ازین سو دل ربود آن سو کجا رفت
2 امید از ما سگان کو چو آهو نیابد کس، پی اش آه او کجا رفت
3 به ره گوئی به گنجی مار رفتست چنین در پاکشان گیسو کجا رفت
4 دل و عقلت نبردم گوید و جان بلی هست این یکی آن در کجا رفت
1 درآمد از در ارباب خرقه ناگه دوست برآمد از دل درویش خسته الله دوست
2 چو آفتاب نشست و چراغ ها افروخت درون خلوت دلها به روی چون مه دوست
3 به رهگذار دل و دیده سیلهاست ز خون چگونه بگذرد ای دوستان برین ره دوست
4 گرت ز ذوق درونی نهفته حالت هاست گمان مبر که ز خال تو نیست اگه دوست