آثار کمال خجندی

صفحه 22 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 دل زنده شد از بوی تو بوی تو مرا ساخت خاصیت خاک سر کوی تو مرا ساخت

2 فربه ترم از خوردن غمهای تو هر روز بنگر که چگونه غم روی تو مرا ساخت

3 زین پیش نمی ساخت مرا هیچ هوائی اکنون هوس روی نکوی تو مرا ساخت

4 چون شربت تلخی که به رنجور بسازد هنگام سنم نندی خون تو مرا ساخت

1 دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست نیک رفتی قدری بهتر ازین می بایست

2 بھر سوز دل اصحابه بجز داغ فراق بود حاصل همه اسباب همین می بایست

3 پارسا زلف تو نگرفت که ترسید ز دین آن به چنگال من بیدل و دین میبایست

4 در خور روی نکوی تو ز صاحب نظران پاکبازی به همه روی زمین می بایست

1 در کوی تو خون مژه خیلی است که سیلی است هر قطره از و قابل سیلی است که خیلی است

2 سهل است به چشم من اگر درج ثریاست پیش در گوش تو که تابان چو سهیلی است

3 بر طاق فلک مه قد خود کرد خم و گفت ما را بنوی با خم ابروی تو میلی است

4 مقصود دو عالم چه کنی بر دل ما عرض مقصود تونی هرچه ورای تو طفیلی است

1 بیخدمت تو کس به جهان عزتی نیافت شاهی که چاکر نو نشد حرمتی نیافت

2 در نامه سعادت خود دردمند عشق بیداغ محنتی رقم دولتی نیافت

3 تا غم نخورد و درد نیفزود قدر مرد تا لعل خون نکرد جگر نیمنی نیافت

4 دل زان لب و دهان نتوانست برد جان بودش مجال تنگ مگر فرصتی نیافت

1 عاشقان دردش طلب دارم مرا همدرد کیست آنکه دارد در غم او جان غم پرورد کیست

2 ای که گرم و سرد عالم هر دو نیکو دیده ای گو یکی چون من به اشک گرم و آه سرد کیست

3 عاشق یکرنگ خواهی جوی در ما خاکیان ز میان با چهره پر گرد و روی زرد کیست

4 سیل اشکم برد یک شب بر درش خندید و گفت پیش ما این شخص آب آورد و لای آورد کیست

1 گر جانب محب نظری با حبیب هست غم نیست گر هزار هزارش رقیب هست

2 با کس مگو که چاره کنند درد عشق را ای خواجه گر طبیب نباشد حبیب هست

3 سر در مکش ز ناله ما ای درخت ناز هرجا که هست شاخ گلی عندلیب هست

4 گوشی که شد به حلقه عشق بنان گران نشنیده ام که قابل پند ادیب هست

1 طبع لطیف داند لطف لب و دهانت فکردقیق باید سررشته میانت

2 دی میشدی خرامان چون سرو وعقل می گفت خوش میروی به تنها تنها فدای جانت

3 دانی چرا رفییت کرد از در تو دورم نگذاشت تا نشیند گردی بر آستانت

4 دل تیر غمزهات را گر جان سپر نسازد آن به که گوشه گیرد ز ابروی چون کمائت

1 صوفی که ز چشم تو برد جان به سلامت سر بر نکند تا به قیامت ز غرامت

2 امروز گر آن لب نگرد زاهد خود کام بسیار به دندان گزد انگشت ندامت

3 در دیده خیال قد تو روز جدائی چون سایه طوبی است به گرمای فیامت

4 گر زلف کجت بیند امام از خم محراب جز سوره واللیل نخواند به امامت

1 دل ز دستم به طلبکاری یاری رفتست دیر خواهد به من آمد و به کاری رفتست

2 هر قراری که به دل دارم ازو خواهد رفت که به دلدارم ازین گونه فراری رفتست

3 رفت در کوی تو صد جان گرفتار به باد تا به باد از گره زلف تو تاری رفتست

4 با خیال خط مشکین دهن تنگ توأم کی شود دیده چو در دیده غباری رفتست

1 دل هر که بیمار او شد خوش است ز شادیست پر گرچه غمگین وش است

2 رود جان چو پیکان به دنبال تیر چر یابد نشانی از آن ترکش است

3 بساط شهان زیر پای افکند ز خاک درت هر که را مفرش است

4 سزاوار آهم من از روت دور گنه کار شایسته آتش است

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی