مرا دلیست که جز با غم تو سر از کمال خجندی غزل 252
1. مرا دلیست که جز با غم تو سر خوش نیست
ترا سری که سر این دل جفاکش نیست
1. مرا دلیست که جز با غم تو سر خوش نیست
ترا سری که سر این دل جفاکش نیست
1. مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است
چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است
1. مرا بی محنت او راحتی نیست
که تا عیشی نباشد عشرتی نیست
1. مرا گفتی برین در این فغان چیست؟
خروش بلبلان در بوستان چیست
1. مرد بی درد مرد این ره نیست
غافل از ذوق درد آگه نیست
1. مرد عشق تو به غم همدرد است
دردمند تو بلا پرورد است
1. هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست
پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست
1. مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست
مسموع نباشد که ز جان دوست تری هست
1. مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست
حسن مطلع بین که در مطلع حدیث روی دوست
1. مقام عشق تو هر چند منزل خطر است
فدای بکر مویت گرم هزار سر است
1. من به شطرنج غمت جان و جهان خواهم باخت
آن دو رخ دیده ام این بار روان خواهم باخت
1. من نخواهم ز کمند نو نجات
من نجی من کمد العشق فعات