ما به کفر زلف او داریم ایمانی از کمال خجندی غزل 240
1. ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست
بابت پیمان شکن عهدی و پیمانی درست
1. ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست
بابت پیمان شکن عهدی و پیمانی درست
1. ما درین دیر تادیم هم از روز الست
رند و دیوانه و تلاش و خراباتی و مست
1. ما دلی داریم و آن بر دلبری خواهیم بست
ما کمر در خدمت سپمین بری خواهیم بست
1. ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است
در مذهب ما مذهب ناموس حرام است
1. ما عاشقیم و رند، خرابات گوی ماست
روی شرابخانه و عشرت بوی ماست
1. ماه در حسن برخسار تو خویشاوند است
آفرین بر پدری کش چو تونی فرزند است
1. مائیم و دلی پر خون بر خاک سر کویت
غمگین بهمه رونی در آرزوی رویت
1. مجلس معطرست و به آن وقت ما خوش است
کز خال و روی یار عبیری در آتش است
1. مرا با تو نقل و شراب آرزوست
از آن لب سوال و جواب آرزوست
1. مرا از چشم تو نازی نیاز است
به نازی کش مرا چندین چه ناز است
1. مرا با زلف او گر دسترس نیست
همین سودا که در سر هست پس نیست
1. مرا بر رخ از دیده خون آمد است
که اشک از چه بر من برون آمد است