1 گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست شاخ گل یارب چه می ماند به رنگ و بوی دوست
2 سنبل از تشویش باد آورده سر در پای سرو گوئیا زلف است سر بنهاده بر زانوی دوست
3 چشم نرگس در کرشمه سحرها خواهد نمود کو نظرها بافته است از غمزه جادوی دوست
4 چون نمی بیند نظیر روی او گل جز در آب بر لب جو می کند زآنروی جست وجوی دوست
1 خرابه دل من پر شد از محبت دوست مباد هیچ دلی خالی از مودت دوست
2 کدام دولت و فرصت نیافت هر که بیافت سعادت شرف وصل بار و صحبت دوست
3 اگرچه در خور او خدمتی نمی آید شویم معتکف آستان خدمت دوست
4 رسد بغایت همت چنانکه دلخواه است را از زبان و دست و دل من ز شکر نعمت دوست
1 عشق آئین پارسایان نیست سلطنت رسم بینوایان نیست
2 می به صوفی مده که آن صافی در خور حال هی صفایان نیست
3 مگر آن دل که برقرار خودست واقف از حال بیقراران نیست
4 یار بیگانه شد چنان امروز کش دگر بار آشنایان نیست
1 ترا در کوی جانان خانه ای هست به هر کوئی چو من دیوانه ای هست
2 بزن چوبش که دزدست آن سر زلف بدست ار نیست چوبت شانه ای هست
3 منور شد ز رویت دیده دل نیز کز آن به نور در هر خانه ای هست
4 نشان آنکه رویت خرمنم سوخت بر آن آتش ز خالت دانه ای هست
1 درد کز دل خاست درمانیش نیست خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست
2 از لبت دورم چو مهجورم ز تو جان ندارد هر که جانانیش نیست
3 بی رخت شد چون دهانت عیش من تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست
4 پیشه رندان پارسا طفل رهست لاجرم جز چشم گریانیش نیست
1 با چشم من این اشک روان را چه فتادست با جان من این سوز نهان را چه فتادست
2 گر خون رود از دل که کبابست عجب نیست این دیده خونابه چکان را چه فتادست
3 اگر تن به تب هجر به پا بسته چو شمع است با سوختن این رشته جان را چه فتادست
4 از پای گر افتم من دور از تو به راهم آن گیسوی در پای کشان را چه فتادست
1 دل به از وصل رخت در جان تمنایی نیافت دیده از دیدار تو خوشتر تماشایی نیافت
2 عقل در دور رخت چندان که هر جا کرد گشت چون سر زلفت سری خالی ز سودایی نیافت
3 چون زمان وصل رویت بود نازک فرصتی هیچ عاشق فرصت بوسیدن پایی نیافت
4 همچو نرگس مست عشق از صد قدح سرخوش نشد تا سر خود زیر پای سرو بالایی نیافت
1 شهید تیغ عشق آر بی گناه است به جنت جای ماه در پیشگاه است
2 ز عشق امروز هر کو سرخ رو نیست به محشر نامه اش فردا سیاه است
3 محب را روز محشر روز اجر است که هر عضویش بر دردی گواه است
4 شب ما می شود روشن به صد ماه شب عاشق سیاه از دود آه است
1 گل از پیراهنت بوئی شنیدست گریبان از برای آن دریده ست
2 چو دید اندر چمن دامن کشانت ز حسن و لطف خود دامن کشیده است
3 به نو بر فلک کم مینماید مگر از دور ابروی تو دیدهست
4 حدیثی از لبت هر کس که بنوشت زکلکش بر ورق سرخی چکیده ست
1 گر قصد خون ماست پس از دل ربودنت میباید آن رخ از پس برقع نمودنت
2 بیرون مشر ز دیده که با آن جمال و زیب زیبد درون خانه پس پرده بودنت
3 هر چند خوبتر شود از بستن انگبین شیرین ترست از آن به سخن لب گشودنت
4 گر دل شب فراق چنین ناله ها کشد ای دل کسی به خواب نه بینه غنودنت