گر زاهد کم خواره محبت نچشیده از کمال خجندی غزل 217
1. گر زاهد کم خواره محبت نچشیده است
خونابه نخوردست و ریاضت نکشیده است
1. گر زاهد کم خواره محبت نچشیده است
خونابه نخوردست و ریاضت نکشیده است
1. گر صورت چین با رخ خوب تو به دعواست
آنجا همگی صورت و اینجا همه معناست
1. گر عشق تو داغ جان گذار است
صد شکر که داغ دلنواز است
1. گر قصد خون ماست پس از دل ربودنت
میباید آن رخ از پس برقع نمودنت
1. گر کشندم به غمزه چشمانت
نیست ک دین عشق تاوانت
1. گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت
باری ارادت من هر دم شود زیادت
1. گر مرا از نظر انداختی این هم نظری است
هر جفائی که رسد از تو وفای دگری است
1. گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست
عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست
1. گر یار طبیب درد من نیست
دردا که امید زیستن نیست
1. گر یار مرا با من مسکین نظری نیست
ما را گله از بخت خود است از دگری نیست
1. گفتمت سنگدلی آمد ازین نکته گرانت
آن هم از سنگدلی بود که گفتیم چنانت
1. گفتی از آن ماست دلت جان از آن کیست
اینجا نگر که داغ که آنجا نشان کیست