عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی از کمال خجندی غزل 205
1. عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
1. عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
1. غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت
مؤمنانرا کافری از خان و مان آواره ساخت
1. غمت دارم مرا شادی همین است
از بختم جای آزادی همین است
1. غمت ریخت خونم شهادت همین است
شهادت چه باشد سعادت همین است
1. غم عشق را هیچ تدبیر نیست
بجز وصل و آنچز به تقدیر نیست
1. کاف کفر ما ز طاها بر ترست
قاف عشق از کاف پاها برترست
1. کدام دل که ز عشق تو پای در گل نیست
چه جور کز تو بر آشفتگان بیدل نیست
1. کی چاره درد من بیچاره ندانست
دل خون شد ازین درد و جز این چاره ندانست
1. کسی که پرتو انوار لامکانی یافت
فراغت از همه آشوب این جهانی یافت
1. گر جانب محب نظری با حبیب هست
غم نیست گر هزار هزارش رقیب هست
1. گر چه از باران دیده خاک آن کو پر گل است
پای عاشق در گل از دست دل از دست دل است
1. گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است
بر شمع سوز سینه پروانه روشن است