آثار کمال خجندی

صفحه 17 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 شادی نیافت هر که غم دلبری نداشت در سر هوای مهر پری گستری نداشت

2 در حیرتم زآدمینی که به عمر خویش سودای عشق روی پر پیکری نداشت

3 با ما سری به وصل در آور که گیسویت در پا از آن فتاد که با ما سری نداشت

4 چون باد رفت کشتی عمرم بر آب چشم اگر چه ثقیل بود ولی لنگری نداشت

1 عشق تو سراسر همه سوز و همه دردست رین شیوه به اندازه مردی است که مردست

2 آنکس که درین صرف نکردست همه عمر بیچاره ندانم که همه عمر چه کردست

3 زاهد چه عجب گر کند از عشق تو پرهیز کس لذت این باده چه داند که نخوردست

4 عاشق که نه گرمست چو شمع از سر سوزی گر آتش محض است به جان تو که سردست

1 بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت ر بی تردد ز پی بار به سر خواهم رفت

2 بارها بار گران بر دل و جان بر کف دست رفته ام از پی مقصود و دگر خواهم رفت

3 ای عزیزان که ندارید سر همراهی به اجازت که هم اکنون به سفر خواهم رفت

4 با وجود تن بیمار و گرانباری عشق صبحدم در عقب باد سحر خواهم رفت

1 پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین

2 نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن دهانت گر دل او گه گهی می رفت در فکر میانت

3 زآن میان و زآن دهان پرسد دلم سر بقین را بی نشان از بینشانان زودتر باید نشانت

4 چون بشیر از لیلة المعراج زلفت بر گذشتم در میان قاب قوسینش نکندست ابروانت

1 بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست بازآ که بی حضور تو دل را حضور نیست

2 چشمم کز آفتاب رخت نور می گرفت پر شد چنان ز خون که در او جای نور نیست

3 بیمار درد عشق تو نزدیک حالتی ست یکبار اگر بپرسی اش از کار دور نیست

4 ما را هوای کوی تو و شوق روی تست فکر نعیم و جنت و سودای حور نیست

1 بر دو رخ من در جوی خون که روانست از تو مرا سرخ رونی در جهان است

2 نیست کسی در پناه عشق تو ما را درد تو با جان و دل وظیفه رسان است

3 روز و شبم سوز وکش چو شمع که عاشق سوخته این مراد و کشته آن است

4 بر قدمش سر همی نه ای دل و میرو تا نکنی پی غلط که راه همان است

1 دل سختت به سندان سخت بارست دهانت را میان بس راز دارست

2 به آن خاک قدم جان همنشین است به آن چاه ذقن دل یار غارست

3 ز بار جور و بار غم نترسم من و آن آستان چندانکه بارست

4 چو بر گل میخرامی پا نگه دار که گل را بیشتر زحمت ز خارست

1 سرو پیش قد و بالای تو دیدم پست است عقد زلف تو به انگشت گرفتم شست است

2 عندلیبی که قدت دید و سر سرو گزید ساخت در راست نوا لیک مقامش پست است

3 گرد تو صف زده خوبان کمر بسته چو نی گونی از هر طرفی گرد شکر نی بست است

4 ز آستین ساعد سیمین به محبان بنمای تا بدانند که نازک بدنی زین دست است

1 زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت با این کمند روی زمین می توان گرفت

2 ترکان چه سان به نیغ بگیرنده ملک را چشمت به غمزه ملک دل ما چنان گرفت

3 خوبان همه ز شرم گرفتند روی خویش پیش نو از نخست به آسمان گرفت

4 ای دل مترس از آنکه نگردی شکار یار اینک ز غمزه نپر وز ابرو گمان گرفت

1 زلف معشوق سرکش افتادست عاشقان را به آن خوش افتادست

2 میکشم دامتش اگرچه بلاست عاشق او بلاکش افتادست

3 دل به نکه رخ دل افروزان چون کبابی بر آتش افتادست

4 دیده را از نظاره سیری نیست لوح خوبی نقش افتادست

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی