1 در سر زلف تو تنها به دل شیدا رفت و دل هر دو به هم در سر این سودا رفت
2 رفت دل بکنه چون باد در آن حلقه زلف شب تاریک زهی دل که چنین تنها رفت
3 از سر زلف تو دوشینه حکایات دراز همه گفتند ولی باد صبا تنها رفت
4 بر درت گرچه زدم خاک به چشمان رقیب حیف از آن سرمه که در دیده نابینا رفت
1 ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست اگر بیدل نیم بی دینم ای دوست
2 مرا صد بار گفتی خواهمت کشت بکش بک ره مکش چندینم ای دوست
3 تو دشمن دوستی من دوست دشمن تو آنی در وفا من اینم ای دوست
4 گزین تر از همه رأی من این است که بر تو دیگری نگزینم ای دوست
1 این چه خبر جستن و پرسیدن است این طلب کیست چه پرسیدن است
2 بر سر آن کوی چه کردید گم بافت نشد این چه خروشیدن است
3 داغ که دارید چه سوزست و آه زخم که خوردید چه نالیدن است
4 عشق نه در سینه چه غوغاست این هیچ نه در دیگ چه جوشیدن است
1 بازم بناز کشتی صد جان فدای نازت من زنده تر از آنم گر رغبت است
2 تند آمدی که داند با کیست این عنایت بازت پنهان شدی که بأبد کز کیست احترازت
3 واقف نه از تو یک تن از ساکنان کویت گه نه از تو یک دل از محرمان رازت
4 آن خرقه پوش طالب وان دردنوش غالب آن جسته در نمازت وین هم به صد نیازت
1 دل در طلبت حیات جان یافت جان از تو بقای جاودان یافت
2 گم کرده نام و ننگ و هستی تاجست ز نو نشان نشان یافت
3 در کنه تو خاطر بقین جوی خود را عجمی تر از گمان یافت
4 عقل این قدر از حریم وصلت دریافت که در نمی توان یافت
1 عاشق بی درد را بر در او بار نیست محرم این بار گاه جز دل افگار نیست
2 هست من خسته را پیش تو مردن هوس جز هوس زیستن در سر بیمار نیست
3 دل بجز انکار زهد کار ندارد دگر کار تو داری دلا چون به ازین کار نیست
4 عقل نیارد نهاد بر من بیدل سپاس بر سر آزادگان منت دستار نیست
1 دیده در عمری ز رویت با خیالی فائع است عمر کان بگذشت بی روی نو عمری ضابع است
2 جان که رفت از پیش ما خواهد به آن لب باز گشت چون به اصل خویش هر چیزی که بینی راجع است
3 نقطه خال و خطت آبات حسنند و جمال یک یک این آیات را آن روی زیبا جامع است
4 می شود هر روز طالع زآن گریبان آفتاب بر بدن پیراهنت بارب چه صاحب طالع است
1 داغ عشقت بر رخ جانها نشان دولت است هر که محروم است ازین دولت سزای محنت است
2 گر بلا افزون فرستی من بدین نعمت هنوز شکر می گویم که در شکرت مزید نعمت است
3 از بزرگی گر سگ خود خوانیم که گه رواست هر که شد خاک درت او را به از صد عزت است
4 گر به بینی عاشقی در گربه ای زاهد چو اشک از نظر مگریز کان باران ز ابر رحمت است
1 دور از خداست خواجه مگر بی ارادت است خدمت نصیب بنده صاحب سعادت است
2 از صدق دم مزن چو نگشتی شهید عشق دعوی این مقام درست از شهادت است
3 بشکن بت غرور که در دین عاشقان ن یک بت که بشکنند به از صد عبادت است
4 زاهد نهاد میان کلاه و عمامه فرق مسکین هنوز در حجب رسم و عادت است
1 گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت
2 گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت
3 دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا این چه تعظیم است خاک آستان گفتی و رفت
4 ای صبا وقتی که پیغامی بما آری ز دوست گر ندانی نام او نامهربان گفتی و رفت