آثار کمال خجندی

صفحه 16 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 در سر زلف تو تنها به دل شیدا رفت و دل هر دو به هم در سر این سودا رفت

2 رفت دل بکنه چون باد در آن حلقه زلف شب تاریک زهی دل که چنین تنها رفت

3 از سر زلف تو دوشینه حکایات دراز همه گفتند ولی باد صبا تنها رفت

4 بر درت گرچه زدم خاک به چشمان رقیب حیف از آن سرمه که در دیده نابینا رفت

1 ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست اگر بیدل نیم بی دینم ای دوست

2 مرا صد بار گفتی خواهمت کشت بکش بک ره مکش چندینم ای دوست

3 تو دشمن دوستی من دوست دشمن تو آنی در وفا من اینم ای دوست

4 گزین تر از همه رأی من این است که بر تو دیگری نگزینم ای دوست

1 این چه خبر جستن و پرسیدن است این طلب کیست چه پرسیدن است

2 بر سر آن کوی چه کردید گم بافت نشد این چه خروشیدن است

3 داغ که دارید چه سوزست و آه زخم که خوردید چه نالیدن است

4 عشق نه در سینه چه غوغاست این هیچ نه در دیگ چه جوشیدن است

1 بازم بناز کشتی صد جان فدای نازت من زنده تر از آنم گر رغبت است

2 تند آمدی که داند با کیست این عنایت بازت پنهان شدی که بأبد کز کیست احترازت

3 واقف نه از تو یک تن از ساکنان کویت گه نه از تو یک دل از محرمان رازت

4 آن خرقه پوش طالب وان دردنوش غالب آن جسته در نمازت وین هم به صد نیازت

1 دل در طلبت حیات جان یافت جان از تو بقای جاودان یافت

2 گم کرده نام و ننگ و هستی تاجست ز نو نشان نشان یافت

3 در کنه تو خاطر بقین جوی خود را عجمی تر از گمان یافت

4 عقل این قدر از حریم وصلت دریافت که در نمی توان یافت

1 عاشق بی درد را بر در او بار نیست محرم این بار گاه جز دل افگار نیست

2 هست من خسته را پیش تو مردن هوس جز هوس زیستن در سر بیمار نیست

3 دل بجز انکار زهد کار ندارد دگر کار تو داری دلا چون به ازین کار نیست

4 عقل نیارد نهاد بر من بیدل سپاس بر سر آزادگان منت دستار نیست

1 دیده در عمری ز رویت با خیالی فائع است عمر کان بگذشت بی روی نو عمری ضابع است

2 جان که رفت از پیش ما خواهد به آن لب باز گشت چون به اصل خویش هر چیزی که بینی راجع است

3 نقطه خال و خطت آبات حسنند و جمال یک یک این آیات را آن روی زیبا جامع است

4 می شود هر روز طالع زآن گریبان آفتاب بر بدن پیراهنت بارب چه صاحب طالع است

1 داغ عشقت بر رخ جانها نشان دولت است هر که محروم است ازین دولت سزای محنت است

2 گر بلا افزون فرستی من بدین نعمت هنوز شکر می گویم که در شکرت مزید نعمت است

3 از بزرگی گر سگ خود خوانیم که گه رواست هر که شد خاک درت او را به از صد عزت است

4 گر به بینی عاشقی در گربه ای زاهد چو اشک از نظر مگریز کان باران ز ابر رحمت است

1 دور از خداست خواجه مگر بی ارادت است خدمت نصیب بنده صاحب سعادت است

2 از صدق دم مزن چو نگشتی شهید عشق دعوی این مقام درست از شهادت است

3 بشکن بت غرور که در دین عاشقان ن یک بت که بشکنند به از صد عبادت است

4 زاهد نهاد میان کلاه و عمامه فرق مسکین هنوز در حجب رسم و عادت است

1 گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت

2 گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت

3 دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا این چه تعظیم است خاک آستان گفتی و رفت

4 ای صبا وقتی که پیغامی بما آری ز دوست گر ندانی نام او نامهربان گفتی و رفت

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی