برخیز بتا بیا ز بهر دل از خیام نیشابوری رباعی 1
1. برخیز بتا بیا ز بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
1. برخیز بتا بیا ز بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
1. چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پرسودا را
1. قرآن که مهین کلام خوانند آن را
گهگاه نه بر دوام خوانند آن را
1. گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
1. هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
1. ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
1. آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
1. ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
1. اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
1. امروز تو را دسترس فردا نیست
واندیشهٔ فردات به جز سودا نیست
1. ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
1. ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ توست
بیدادگری شیوهٔ دیرینهٔ توست