1 آنان که محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند
2 ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانهای و در خواب شدند
1 چون چرخ به کام یک خردمند نگشت خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
2 چون باید مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت
1 می لعل مذاب است و صراحی کان است جسم است پیاله و شرابش جان است
2 آن جام بلورین که ز می خندان است اشکی است که خون دل در او پنهان است
1 بر پشت من از زمانه تو میآید وز من همه کار نانکو میآید
2 جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو گفتا چه کنم خانه فرومیآید
1 بر چهرۀ گل نسیم نوروز خوش است در صحن چمن روی دلافروز خوش است
2 از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
1 مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان می خواه مروق به طراز آمدگان
2 رفتند یکان یکان فراز آمدگان کس می ندهد نشان ز بازآمدگان
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 از هر چه بجز می است کوتاهی به می هم ز کف بتان خرگاهی به
2 مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعه می ز ماه تا ماهی به
1 ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
2 این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
1 میخور که فلک بهر هلاک من و تو قصدی دارد بجان پاک من و تو
2 در سبزه نشین و می روشن میخور کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو