1 برخیز بتا بیا ز بهر دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
2 یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم زآن پیش که کوزهها کنند از گل ما
1 آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو، بر درگهِ او شهان نهادندی رو،
2 دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای بنشسته همیگفت که: «کوکو، کوکو؟»
1 ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست دریاب که هفته دگر خاک شدهست
2 می نوش و گلی بچین که تا درنگری گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست
1 عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد
2 می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه