شاید آن زلف شکن بر شکن از خواجوی کرمانی غزل 904
1. شاید آن زلف شکن بر شکن ار میشکنی
دل ما را مشکن بیش بپیمان شکنی
...
1. شاید آن زلف شکن بر شکن ار میشکنی
دل ما را مشکن بیش بپیمان شکنی
...
1. نه عهد کردهئی آخر که قصد ما نکنی
چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی
...
1. مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی
کین مردم دینشناسی و مسلمانی کنی
...
1. ای لاله زار آتش روی تو آب روی
بر باد داده آب رخ من چو خاک کوی
...
1. مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی
وز جام باده کام دل بیقرار جوی
...
1. ای صبا با بلبل خوشگوی گوی
مینماید لالهٔ خود روی روی
...
1. جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
...
1. ایکه گوئی کز چه رو سر گشته میکردی چو گوی
گوی را منکر نشاید گشت با چوگان بگوی
...
1. چون نی سر گشتهٔ چوگان چو گوی
رو بترک گوی سر گردان بگوی
...
1. ای سبزه دمانیده بگرد قمر از موی
سر سبزی خط سیهت سر بسر از موی
...
1. ای میان تو چو یک موی و دهان یکسر موی
نتوان دیدن از آن موی میان یک سر موی
...
1. ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی
روشن بگو حکایت آن ماه خرگهی
...