ای صبا احوال دل با آن از خواجوی کرمانی غزل 750
1. ای صبا احوال دل با آن صنم تقریر کن
حال این درویش با آن محتشم تقریر کن
...
1. ای صبا احوال دل با آن صنم تقریر کن
حال این درویش با آن محتشم تقریر کن
...
1. خویش را در کوی بیخویشی فکن
تا ببینی خویشتن بی خویشتن
...
1. امشب ای یار قصد خواب مکن
مرو و کار ما خراب مکن
...
1. جان بده یا دگر اندیشهٔ جانانه مکن
دام را بنگر ازین پس طلب دانه مکن
...
1. ای باد سحرگاهی زینجا گذری کن
وز بهر من دلشده عزم سفری کن
...
1. بلبل خوش سرای شد مطرب مجلس چمن
مطربهٔ سرای شد بلبل باغ انجمن
...
1. بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن
هزار نالهٔ شبگیر بر کشید چو من
...
1. هر کس که برگرفت دل از جان چنانکه من
گو سر بباز در ره جانان چنانکه من
...
1. گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون
گمان مبر که رود مهر او ز جان بیرون
...
1. ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون
عالمی بر شکن زلف سیاهت مفتون
...
1. بهعقل کی متصور شود فنون جنون
که عقل عین جنونست و الجنون فنون
...
1. زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن
که وصف آتش سوزان به نی مشکل توان کردن
...