1 شب چون حلی ستاره درهم پیوست ما هم چو ستارگان حلیها بربست
2 با بانگ حلی چو دربرم آمد مست از طالع من حلیش حالی بگسست
1 آن نرگس مخمور تو گلگون چون است بادام تو پستهوار پر خون چون است
2 ای داروی جان و آفتاب دل من چونی تو و چشم دردت اکنون چون است
1 خاقانی اسیر یار زرگر نسب است دل کوره و تن شوشهٔ زرین سلب است
2 در کورهٔ آتش چه عجب شفشهٔ زر در شفشهٔ زر کورهٔ آتش عجب است
1 تا یار عنان به باد و کشتی داده است چشمم ز غمش هزار دریا زاده است
2 او را و مرا چه طرفه حال افتاده است من باد به دست و او به دست باد است
1 از غدر فلک طعن خسان صعبتر است وز هر دو فراق غم رسان صعبتر است
2 صعب است فراق یار دلبر لیکن محتاج شدن به ناکسان صعبتر است
1 خاقانی از آن شاه بتان طمع گسست در کار شکستهای چو خود دل دربست
2 پروانه چه مرد عشق خورشید بود کورا به چراغ مختصر باشد دست
1 غم بر دل خاقانی ترسان بنشست گو بر لب آب و آتش آسان بنشست
2 تا رفته معزی و عزیزانش از پس بر خاتم جانم چو سلیمان بنشست
1 آن بت که ز عشق او سرم پر سود است نقش کژ او هیچ نمیگردد راست
2 پیش آمد امروز مرا صبحدمی گفتم به دلم هرچه کنی حکم تو راست
1 آن گل که به رنگ طعنه در می کرده است با عارض تو برابر کی کرده است
2 با روی تو روی گل ز خجلت در باغ هم سرخ برآمده است و هم خوی کرده است
1 ای صید شده مرغ دلم در دامت من عاشق آن دو لعل میگون فامت
2 ای ننگ شده نام رهی بر نامت تا جان نبری کجا بود آرامت