هر روز فلک کین من از از خاقانی شروانی رباعی 96
1. هر روز فلک کین من از سر گیرد
بر دست خسان مرا زبون تر گیرد
1. هر روز فلک کین من از سر گیرد
بر دست خسان مرا زبون تر گیرد
1. خاقانی وام غم نتوزد چه کند
چون گفت بلاست لب ندوزد چه کند
1. خاقانی را جور فلک یاد آید
گر مرغ دلش زین قفس آزاد آید
1. خاقانی را که آسمان بستاید
ای فاحشه زن تو فحش گوئی شاید
1. چون قهر الهی امتحان تو کند
حصن تو نهنگ جانستان تو کند
1. درویش که اخلاق الهی دارد
در ملک وجود پادشاهی دارد
1. این چرخ بدآئین نه نکو میگردد
زو عمر کهن حادثه نو میگردد
1. روزی فلکم بخت اگر بازآرد
یار از دل گم بوده خبر بازآرد
1. خواهند جماعتی که تزویر کنند
از حیله طریق شرع تغییر کنند
1. والا ملکی که داد سلطانی داد
من دانم گفت کام خاقانی داد
1. تا در لب تو شهد سخنور باشد
نشگفت اگر شهد تب آور باشد
1. خواهی شرفت هردمی اعلا باشد
باشد طلب فروتنی تا باشد