1 چون قهر الهی امتحان تو کند حصن تو نهنگ جانستان تو کند
2 وآنجا که کرم نگاهبان تو کند از کام نهنگ حصن جان تو کند
1 درویش که اخلاق الهی دارد در ملک وجود پادشاهی دارد
2 چون قدرت او ز ماه تا ماهی است دانستن چیزها کماهی دارد
1 این چرخ بدآئین نه نکو میگردد زو عمر کهن حادثه نو میگردد
2 از چرخ مگو این همه خاکش بر سر کاین خاک نیرزد که بر او میگردد
1 روزی فلکم بخت اگر بازآرد یار از دل گم بوده خبر بازآرد
2 هجران بشود آتشم از دل ببرد وصل آید و آبم به جگر بازآرد
1 خواهند جماعتی که تزویر کنند از حیله طریق شرع تغییر کنند
2 تغییر قضا به هیچ رو ممکن نیست هرچند که این گروه تدبیر کنند
1 والا ملکی که داد سلطانی داد من دانم گفت کام خاقانی داد
2 گفتم ملکا چه داد دل دانی داد چون عمر گذشته باز نتوانی داد
1 تا در لب تو شهد سخنور باشد نشگفت اگر شهد تب آور باشد
2 شاید که تب تو حسن پرور باشد خورشید به تب لرزه نکوتر باشد
1 خواهی شرفت هردمی اعلا باشد باشد طلب فروتنی تا باشد
2 با خاک نشینان بنشین تا گویند هر چیز سبکتر است بالا باشد
1 معشوق ز لب آب حیات انگیزد پس آتش تب چرا ازو نگریزد
2 آن را که ز لب دم مسیحا خیزد آخر به چه زهره تب در او آویزد
1 در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند
2 گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز مردار بود هر آنکه او را نکشند