1 کو آنکه به پرهیز و به توفیق و سداد هم باقر بود هم رضا هم سجاد
2 از بهر عیار دانش اکنون به بلاد کو صیرفی و کو محک و کو نقاد
1 دردی است مرا به دل دوایم بکنید گرد سر آن شوخ فدایم بکنید
2 دیوانهام و روی به صحرا دارم زنجیر بیارید و به پایم بکنید
1 دیدی که نسیم نوبهاری بوزید ما را ز بهار ما نسیمی نرسید
2 دردا که چو گل پردهٔ خلوت بدرید آن گلرخ ما پرده نشینی بگزید
1 کس همچو من غریب بییار مباد بیچاره و عاجز و گرفتار مباد
2 درد هجران مرا به جان آورده هر جا که طبیب نیست بیمار مباد
1 دریاب که دل برفت و تن هم بنماند وان سایه که بد نشان من هم بنماند
2 من در غم تو نماندم این خود سخن است کاینجا که منم جای سخن هم بنماند
1 آن تن که حساب وصل میراند نماند و آن جان که کتاب صبر میخواند نماند
2 گر بوی بری که غم ز دل رفت، نرفت ور وهم کنی که جان بجا ماند، نماند
1 هرچند که از خسان جهان سیر آمد روشن جانی از آسمان زیر آمد
2 خاقانی از این جنس در این دور مجوی بر ره منشین که کاروان دیر آمد
1 جانان شد و دل به دست هجرانم داد هجر آمد و تبهای فراوانم داد
2 تب این همه تبخال پی آنم داد تا بر لب یار بوسه نتوانم داد
1 تا عشق به پروانه درآموختهاند زو در دل شمع آتش افروختهاند
2 پروانه و شمع این هنر آموختهاند کز روی موافقت بهم سوختهاند
1 در راه تو گوشم از خبر باز افتاد در وصل تو چشمم از نظر باز افتاد
2 چون خوی تو را به سر نیفتاد دلم از پای درآمد و به سر باز افتاد