دلها همه در خدمت ابروی از خاقانی شروانی رباعی 156
1. دلها همه در خدمت ابروی تو اند
جانها همه صید چشم جادوی تو اند
1. دلها همه در خدمت ابروی تو اند
جانها همه صید چشم جادوی تو اند
1. تا زخم مصیبت دل خاقانی آزرد
از نالهٔ او جهان بنالید به درد
1. چون زاغ سر زلف تو پرواز کند
در باغ رخت به کبر پر باز کند
1. ای از دل دردناک خاقانی شاد
غمهای تو کرد خاک خاقانی باد
1. ای بت علم سیه ز شب صبح ربود
برخیز و می صبوحی اندر ده زود
1. خاقانی هر شبت شبستان نرسد
تو مفلسی این نعمتت آسان نرسد
1. آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد
جانم همه در روضهٔ رضوان باشد
1. چون رایت حسن تو بر افلاک زنند
عشاق تو آتش اندر املاک زنند
1. خاقانی ازین خانه و خوان غدار
برخیز و به خانیان کلیدش بسپار
1. چرخ استر توسن جل سبز اندر بر
خاقانی ازین توسن بد دست حذر
1. خاقانی را آنکه بود سلطان هنر
چون شمع بسی نشست بر کرسی زر
1. خاقانی اگر یار نماید رخسار
رخسار چو زر به ناخنان خسته مدار