1 هرکس که ز ارباب عبادت باشد بر چهرهٔ او نور سعادت باشد
2 ایام وجود او به او فخر کنند در خدمت او بخت ارادت باشد
1 لعلت چو شکوفه عقد پروین دارد روی تو چو لاله خال مشکین دارد
2 من در غم تو چو غنچه بندم زنار تا نرگس تو چو خوشه زوبین دارد
1 در باغچهٔ عمر من غم پرورد نه سرو نه سبزه ماند، نه لاله، نه ورد
2 بر خرمن ایام من از غایت درد نه خوشه نه دانه ماند، نه کاه نه گرد
1 چون درد تو بر دلم شبیخون آورد دندانت موافق دلم گشت به درد
2 اندر همه تن نبود جز دندانت کو با دل من موافقت داند کرد
1 بخت ار به تو راه دادنم نتواند باری ز خودم خلاص دادن داند
2 تا ماندهام ار پیش توام بنشاند از غصه که بی تو ماندهام برهاند
1 بخت ار به مراد با توام بنشاند گردون ز توام برات دولت راند
2 پروانهٔ بخت را به دیوان وصال مرفق چه دهم تا ز منت نستاند
1 روزی فلکم بخت بد ار باز آرد از این دل گم بوده خبر باز آرد
2 هجران بشود آتشم از دل ببرد وصل آید و آبم به جگر باز آرد
1 معشوقه ز لب آب حیات انگیزد پس آتش تب چرا ازو نگریزد
2 آن را که لب دم مسیحا خیزد آخر به چه زهره تب در او آویزد
1 زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
2 در باغ بنفشه را شرف زان افزود کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود
1 چون نامهٔ تو نزد من آمد شب بود برخواندم و زو شبی دگر کردم سود
2 پس نور معانی تو سر بر زد زود اندر دو شبم هزار خورشید نمود