خاقانی را ذم کنی ای از خاقانی شروانی رباعی 168
1. خاقانی را ذم کنی ای دمنهٔ عصر
کو شتربه است و شیر نر احمد نصر
1. خاقانی را ذم کنی ای دمنهٔ عصر
کو شتربه است و شیر نر احمد نصر
1. خاقانی ازین مختصران دست بدار
در کار شگرف همتی دست برآر
1. ای داده تو را دست سپهر و دل دهر
از بخت تو را تخت و هم از دولت بهر
1. دانی ز چه یک نام حق آمد غفار
یعنی که به مجرمان عاصی رحم آر
1. دل کوفتهام چو تخمکان ز آتش قهر
لب شسته به هفت آب ز آلایش دهر
1. خاکی دل من به آتش آگنده مدار
آبم مبر و چو خاکم افکنده مدار
1. گفتم به دل ار چو نی ببرندم سر
ننشینم تا نخایم آن شکر تر
1. ای چرخ مهم را ز سفر باز آور
در ره دلش از راه ببر باز آور
1. ای نام تو در شهر به خوبی مشهور
وصل تو تمنای هزاران مهجور
1. هرکس که شود به مال دنیا فیروز
در چشم کسان بزرگ باشد شب و روز
1. دود تو برون شود ز روزن یک روز
مرغ تو بپرد از نشیمن یک روز
1. ای چشم تو فتنهٔ فلک را قلوز
هجران تو شیر شرزه را گیرد بز