خاقانی اگرچه خاک از خاقانی شروانی رباعی 192
1. خاقانی اگرچه خاک توست ای مهوش
چون آتش و آب و باد باشد سرکش
1. خاقانی اگرچه خاک توست ای مهوش
چون آتش و آب و باد باشد سرکش
1. خاقانی اسیر توست مازار و مکش
صیدی است فکندهٔ تو بردار و مکش
1. ای گشته خجل ز آن رخ گلگون گل و شمع
وز رشک تو در سرشک و در خون گل و شمع
1. برداشت فلک به خون خاقانی تیغ
تا ماه مرا کرد نهان اندر میغ
1. از بخل کسی که میکند وعده دروغ
بگریز ازو که آب دارد در دوغ
1. خاقانی را طعنه مزن زهر آمیغ
کز حکم شما نه ترس دارد نه گریغ
1. خاقانی را دلی است چون پیکر تیغ
رخ چون حلی و سرشک چون گوهر تیغ
1. از صحبت همدمان این دور خلاف
گویم سخنی اگر نگیری به گزاف
1. در عشق تو شد موی زبانم به گزاف
کان موی میان ز غم دلم کرد معاف
1. نه خاک توام به آدمی کردهٔ عشق
نه مرغ توام به دانه پروردهٔ عشق
1. ای درد چو بیدرد ز حالم غافل
بر گردن او بستهٔ مهری از دل
1. زرین چکنم قدح گلین آر ای دل
پای از گل غم مرا برون آر ای دل