1 غار سپید است پناهی دهدت وز بالش نقره تکیهگاهی دهدت
2 ده قطرهٔ سیماب بریزی در نه ماه شود چارده ماهی دهدت
1 قالب نقش بندی لاهوت است گلخن ابلیس و چه هاروت است
2 گر سفرهٔ پر زر است هر روزی هر ماه نه ... حقهٔ پر یاقوت است
1 دانی ز جهان چه طرف بربستم هیچ وز حاصل ایام چه در دستم هیچ
2 شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
1 هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
2 از نسیه و نقد زندگانی همه را سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
1 خاقانی اساس عمر غم خواهد بود مهر و ستم فلک بهم خواهد بود
2 جان هم به ستم درآمد اول در تن و آخر شدنش هم به ستم خواهد بود
1 استاد علی خمره به جوئی دارد چون من جگری و دست و روئی دارد
2 من یک لبم و هزار خنده که پدر هر دندانی در آرزوئی دارد
1 هر روز فلک کین من از سر گیرد بر دست خسان مرا زبون تر گیرد
2 با او همه کار سفلگان درگیرد من سفله شدم بو که مرا درگیرد
1 خاقانی وام غم نتوزد چه کند چون گفت بلاست لب ندوزد چه کند
2 شمع از تن و سر در نفروزد چه کند جان آتش و دل پنبه نسوزد چه کند
1 خاقانی را جور فلک یاد آید گر مرغ دلش زین قفس آزاد آید
2 در رقص آید چو دل به فریاد آید در فریادش عهد ازل یاد آید
1 خاقانی را که آسمان بستاید ای فاحشه زن تو فحش گوئی شاید
2 هجو تو کنون بسان مدح آراید کز بادهٔ نیک سرکه هم نیک آید