معشوق ز لب آب حیات از خاقانی شروانی رباعی 108
1. معشوق ز لب آب حیات انگیزد
پس آتش تب چرا ازو نگریزد
1. معشوق ز لب آب حیات انگیزد
پس آتش تب چرا ازو نگریزد
1. در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
1. این رافضیان که امت شیطانند
بیدینانند و سخت بیایمانند
1. پیغام غمت سوی دلم میآید
زخمت همه بر روی دلم میآید
1. خواهی شرف مردم دانا باشد
عزت مطلب فروتنی تا باشد
1. توفیق رفیق اهل تصدیق شود
زندیق در این طریق صدیق شود
1. این بند که بر دلم کنون افکندند
نقبی است که بر خانهٔ خون افکندند
1. آنجا که قضا رهزن حال تو شود
گر خانه حصار است وبال تو شود
1. درد سر مردم همه از سر خیزد
چون یافت کله درد قویتر خیزد
1. ساقی رخ من رنگ نمیگرداند
ناله ز دل آهنگ نمیگرداند
1. هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد
یاد تو ز خاطرم فراموش نشد
1. ای صاحب رای کامل و بخت بلند
سعی تو برای مال دنیا تا چند