1 نونو دلم از درد کهن ایمن نیست و آن درد دلم که دیدهای ساکن نیست
2 میجویم بوی عافیت لیکن نیست آسایشم آرزوست این ممکن نیست
1 صبح شب برنائی من بوالعجب است یک نیمه ازو روز و دگر نیمه شب است
2 دارم دم سرد و ترسم از موی سپید این باد اگر برف نبارد عجب است
1 خاقانی اگر خرد سر ترا یار است سیلی مزن و مخور که ناخوش کار است
2 زیرا سر هر کز خرد افسردار است بر گردنش از زه گریبان عار است
1 ملاح که بهر ماه من مهد آراست گفتی کشتی مرا چو کشتی شد راست
2 چندان خبرم بود که او کشتی خواست در آب نشست و آتش از من برخاست
1 تندی کنی و خیره کشیت آئین است تو دیلمی و عادت دیلم این است
2 زوبینت ز نرگس سپر از نسرین است پیرایهٔ دیلم سپر و زوبین است
1 آن دل که ز دیده اشک خون راند رفت و آن جان که وجود بر تو افشاند رفت
2 تن بیدل و جان راه تو نتواند رفت اسبی که فکند سم کجا داند رفت
1 در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
2 خورشید ز غیرتت چنین میگوید کز آتش تو بسوختم آب کجاست
1 مرغی که نوای درد راند عشق است پیکی که زبان غیب داند عشق است
2 هستی که به نیستیت خواند عشق است و آنچ از تو تو را باز رهاند عشق است
1 عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت
2 وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت
1 با یار سر انداختنم سود نداشت در کار حیل ساختنم سود نداشت
2 کژ باختهام بو که نمانم یکدست هم ماندم و کژ باختنم سود نداشت