گردون حشمی ز پایهٔ از خاقانی شروانی رباعی 37
1. گردون حشمی ز پایهٔ زفعت اوست
دریا نمی از ترشح نعمت اوست
1. گردون حشمی ز پایهٔ زفعت اوست
دریا نمی از ترشح نعمت اوست
1. مسکین دلم از خلق وفائی میجست
گمره شده بود، رهنمائی میجست
1. از هر نظری بولهبی در پیش است
ما غافل از الاعجبی در پیش است
1. مسکین تن شمع از دل ناپاک بسوخت
زرین تنش از دل شبهناک بسوخت
1. خاقانی را دل تف از درد بسوخت
صبر آمد و لختی غم دل خورد بسوخت
1. خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست
خون آلود است همچنان باز فرست
1. داغم به دل از دو گوهر نایاب است
کز وی جگرم کباب و دل در تاب است
1. بر جان من از بار بلا چیست که نیست
بر فرق من از تیر قضا چیست که نیست
1. گر سایهٔ من گران بود در نظرت
من رفتم و سایه رفت و دل ماند برت
1. سلطان ز در قونیه فرمان رانده است
بر خاقانی در قبول افشانده است
1. بینی کله شاه که مه قوقهٔ اوست
گیتیش بگنجدی نگنجد در پوست