چون مرغ دلت پرید ناگه از خاقانی شروانی رباعی 312
1. چون مرغ دلت پرید ناگه تو کهای؟
چون اسب تو سم فکند در ره تو کهای؟
1. چون مرغ دلت پرید ناگه تو کهای؟
چون اسب تو سم فکند در ره تو کهای؟
1. بر سر کنم از عشق تو خاک همه کوی
ای برده مرا آتش تو آب از روی
1. خاقانی اگر در کف همت گروی
هان تا ز پی جاه، چو دونان ندوی
1. یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری
تا داد فلک به آخرم دلداری
1. نفسم جنب غرامت است ای دلجوی
کو تیغ که غسلها توان کرد بدوی
1. ای یافته از فضل خدا تمکینی
گاهی که شود دچار با مسکینی
1. خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی
1. از کبر مدار در دل خود هوسی
کز کبر به جائی نرسیده است کسی
1. خاقانی اگر پند حکیمان خواندی
پس نام زنان را به زبان چون راندی
1. چون مجلس عیش سازی استاد علی
جان تو و قطرهٔ می قطربلی
1. تا بود جوانی آتش جان افزای
جان باز چو پروانه بدم شیفته رای
1. خاقانی اگر بسیج رفتن داری
در ره چو پیاده هفت مسکن داری