در جهان کس نیست اندوه از خاقانی شروانی قصیده 105
1. در جهان کس نیست اندوه جهان کس مخور
کوس عزلت زن دوال رایگان کس مخور
1. در جهان کس نیست اندوه جهان کس مخور
کوس عزلت زن دوال رایگان کس مخور
1. ای پردهٔ معظم بانوی روزگار
ای پیش آفتاب کرم ابر سایهدار
1. صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار
خنده زد اندر هوا بیرق او برقوار
1. بهر صبوح از درم مست در آمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار
1. کرد خزان تاختن بر صف خیل بهار
باد وزان بر رزان گشت به دل کینهدار
1. هین که به میدان حسن رخش درافکند یار
بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیار
1. دست صبا برفروخت مشعلهٔ نوبهار
مشعله داری گرفت کوکبهٔ شاخ سار
1. الصبوح الصبوح کامد کار
النثار النثار کامد یار
1. دیده بانان این کبود حصار
روز کورند یا اولیالابصار
1. بخ بخ ای بخت و خه خه ای دل دار
هم وفادار و هم جفا بردار
1. کو دلی کانده کسارم بود و بس
از جهان زو بودهام خشنود و بس
1. صدری که قدر کان شکند گوهر سخاش
بحری که نزل جان فکند پیکر سخاش