1 شب من روز در کنار گرفت مشک کافور را ببار گرفت
2 شام را صبحدم هزمت کرد لشکر روم زنگبار گرفت
3 عارضم از سیه گری بگریخت خوی چرخ سپید کار گرفت
4 پیر پنبه ست عمر را پیری زان سرم شکل پنبه زار گرفت
1 به خدمت آمدم دی بامدادان نبودی در وثاق مرده ریگت
2 گذارم بر طریق مطبخ افتاد بدیدم لوت و پوت همچو ریگت
3 بخار جوع کلبی از چهل گام به مغز من همی آمد ز دیگت
1 ای نشاط دل خرد نامت خنک آن کس که می برد نامت
2 چشمۀ سلسبیل بگشاید بر زبانی که بگذرد نامت
3 غم هستی ز خاطرش برود هر که در خاطر آورد نامت
4 ای خوشا آن نفس که در دهنم شکم نافه بر درد نامت
1 زهی به ذروة کیوان رسیده ایوانت شکوه هفت سپهر از چهار ارکانت
2 فروغ عالم علوی ز عکس دیوارت غذای اهل بهشت از بهار بستانت
3 بروز بارتو از تنگنای زحمت خلق فراخنای جهان نیست مردمیدانت
4 به چشم عقل دوا برو بیکدیگر پیوست چو جفت طاق فلک گشت خمّ ایوانت
1 ای لطف تو در تن هنرجان وی لفظ تو بر سر فلک تاج
2 از بهر قبول خویش کرده جان لطف تو در ضمیر ادراج
3 روشن ز حدیث تو خرد را در شرح معمیّات منهاج
4 هر شب تا روز فکرتم را بر بام معالی تو معراج
1 صدرا روا مدار ز انعام خود مرا مرحوم مانده دایم و آنرا بهانه هیچ
2 هر روز بامداد نهم رخ به درگهت یک دل پر از امید وپس آنگه شبانه هیچ
3 چندین هزار تیر معانی ز شست طبع کردم گشاد و نامداز آن بر نشانه هیچ
4 پنجاه سال خدمت این خانه کرده ام و امروز نیست همره من جز فسانه هیچ
1 هر گه شعری برم بر ممدوح کند آنرا به نقد خود مجروح
2 من و ممدوح هر دو همکاریم حال هر یک چو می شود مشروح
3 نیست زر در میان، همه سخنست وزن بر ما ونقد بر ممدوح
1 ای ز ظلم تو همچو لاله ستان گشته از خون تو جهانی سرخ
2 شکل تو در قبای سرخ چنانک بر در اگنده جامه دانی سرخ
3 یا چو در جامه کشته و مرده کرده آماس ترکمانی سرخ
4 در لحاف تو هر شبی خسبند قحبه یی زرد و قلتبانی سرخ
1 ای ز احکام همچو رویین دز دست و هم از گشادنت عاجز
2 طرفه معشوق و گونة عاشق از درون صامت از برون ناطق
3 گاه چون نرگسی سرافگنده گه دهان چون گل از زرا گنده
4 زان نهادی چو غنچه لب بر هم که دلت بستۀ زرست و درم
1 عالم لطف علاء الدّین معلومت هست که مرا بر تو زبان جز به ثنا می نرد
2 بر تو مهریست مرا هردم ازین روی چو صبح سخنم با تو جزا ز صدق و صفا می نرود
3 قدر از کلک تو انگشت بد ندان بر دست که چون تو کس به سر سرّ قضا می نرود
4 قلم منشی دیوان فتوّت امروز جز به پروانۀ فرمان شما می نرود