1 ای که جزیاد مخلوق تو نخورد لاله چون جام پر شراب کند
2 ابر سرمایۀ گهرباری از سر کلکت اکتساب کند
3 آتش خاطرت چو شعله زند زهرۀ روزگار آب کند
4 چون سخن رانم از کله داریت نرگس از شرم قصد خواب کند
1 ای که از عدل تو هر مظلومی داد بیدادگر آسان بستد
2 قابض تو که به تهدید و وعید ارتفاع همه سیچان بستد
3 آب دهقانان یکباره ببرد وز همه برزگران نان بستد
4 پخته و خام به مردم نگذاشت حقّ و باطل همه یکسان بستد
1 ای لطف تو در تن هنرجان وی لفظ تو بر سر فلک تاج
2 از بهر قبول خویش کرده جان لطف تو در ضمیر ادراج
3 روشن ز حدیث تو خرد را در شرح معمیّات منهاج
4 هر شب تا روز فکرتم را بر بام معالی تو معراج
1 صدرا ما ثل رضیّ دین که بتحقیق مثل تو در روزگار شخص دگر نیست
2 نیک دعا گوی تست خادم مخلص گر چه مرا ورا به خدمت تو خطر نیست
3 روشنی حال من ز صبح طلب کن گرز صفای ضمیر منت خبر نیست
4 می دهمت سال و مه صداع زهر نوع زان که مرا از عنایت تو گزر نیست
1 ای سخا پیشه یی کامید مرا سوی بخت تو رهنمون آورد
2 پرتو همّت تو چون آتش رخ بدین چرخ آبگون آورد
3 چون بدیدم که نشتر از ره فصد از تن نازنینت خون آورد
4 عجب آمد مرا از ین حالت هر زمان حیرتم فزون آورد
1 فلک جنابا در تو کجا رسد سخنم که کنه مدح تو از قدرت بیان بیشست؟
2 معالی تو ز حدّ قیاس بیرون است مکارم تو ز اندازۀ گمان بیشست
3 به گام فکر بپیموده ام جناب ترا به اند گام ز پهنای آسمان بیشست
4 جهان به خرج سخایت وفا چگونه کند؟ سراسر تر و خشکش ز بحر و کان بیشست؟
1 چون محرّم رسید و عاشورا خنده بر لب حرام باید کرد
2 وز پی ماتم حسین علی گریه از ابر وام باید کرد
3 لعنت دشمنانش باید گفت دوستداری تمام باید کرد
1 شنیدم که مخدوم اهل هنر به سمع رضا شعر من گوش کرد
2 به ذوقی تمام آن شراب گران که من داده بودم سبک نوش کرد
3 چو سرمست شد فکر تش زان شراب که جان را به یک جرعه بیهوش کرد
4 بشد با عروسان افکار من دو دست قبول اندر آغوش کرد
1 زهی تازه رویی که خلق لطیفت ز سندان به دی ماه گل بشکفاند
2 به بستان چو بلبل دبستان بسازد بجز مدحت از دفتر گل نخواند
3 صبا گر ز انصافت آگاه گردد نیارد که پیراهن گل دراند
4 طبقهای زر چیست بر دست گلبن؟ بدان تا که در خاک پایت فشاند
1 زهی ستوده خصالی که با کفایت تو همی نیارد تیر فلک تغفّل کرد
2 تویی که هرکه زخاک جناب تو بگذشت همه حکایت دلداری و تفضّل کرد
3 زرنگ خامه و نظم حدیث تو هر سال عروس ملک بزّر و گهر تجمّل کرد
4 نسیم خلق تو با سینه های غمگینان همان کند که دم نو بهار با گل کرد