1 فرستادم بتو شعری که با آن حدیث جادوی بابل چه باشد؟
2 نفرمودی مبالاتی و انرا برون از خشمکی محمل چه باشد؟
3 بیفرسدم چو یخ بر جا و گفتم دوای اینچنین مشکل چه باشد؟
4 چو بی مقصود باز آمد رسولم تو خود دانی که اندر دل چه باشد
1 همه در پای مرگ پست شدند هر کجا در زمانه پر هنریست
2 با چنین نکبت هنرمندان وای آن کز هنر برو اثریست
3 شکرها می کنم که گر چه مرا از هنر بهره ییست مختصریست
4 آسمانا ز من فراتر دار برو جان هر کجا که خریست
1 صدرا روا مدار ز انعام خود مرا مرحوم مانده دایم و آنرا بهانه هیچ
2 هر روز بامداد نهم رخ به درگهت یک دل پر از امید وپس آنگه شبانه هیچ
3 چندین هزار تیر معانی ز شست طبع کردم گشاد و نامداز آن بر نشانه هیچ
4 پنجاه سال خدمت این خانه کرده ام و امروز نیست همره من جز فسانه هیچ
1 ای بزرگی که بر علم تو ظاهر باشد هر چه مدفون زوایای سرایر باشد
2 هر زمان کلک تو چون آب فرو می خواند هر چه بر صفحة اسرار ضمایر باشد
3 گام بر تارک خورشید گزارد ز شرف گر عطارد نفسی با تو مناظر باشد
4 در نفسهای تو هرگه که کنی نشر علوم هست بویی که در انفاس مجاهر باشد
1 به ذات خویش اگر چند مرد نیک بود و لیک صحبت بد نیک را تباه کند
2 چنانکه مازوکز وی سپید گردد پوست چو جفت زاج شود عالمی سیاه گند
1 ایا صدری که آمد چرخ نیلی یکی از بندگان چاپلوست
2 رسید اینک بشادی نوبت آنک بدرّد سقف چرخ آوای کوست
3 بسی روزست تا چرخ از شب و روز همی سازد دویت آبنوست
4 وزارت چشم برره، دست بر دست همی دارد امید دست بوست
1 آمد رهی به خدمت و تادیر گه نشست وانگه ندیده چهرة مخدوم بازگشت
2 راهی دراز بود و ز تاثیر آفتاب چون سنگ بود کآمد و چون موم بازگشت
3 آمد به درگهت متظّلم ز روزگار دادش نداد دولت و مظلوم بازگشت
4 تا آن زمان نشست که سلطان نیمروز از ترکتاز مملکت روم بازگشت
1 خدایگان اکابر که پادشاه نجوم طریق بندگی او به چشم دل سپرد
2 فلک که بر سر عالم رواست فرمانش ز حدّ طاعت او پای ز استر نبرد
3 به حکم بنده نوازی چو فرصتی باشد به چشم لطف به احوال من فرو نگرد
4 چو ماجرای من و روزگار می داند که در شماتت اعدا چگونه می گذرد
1 ای آنکه فلک سغبۀ ایّام تو باشد دوران فلک بر حسب کام تو باشد
2 این آز شکم خوار که سیری نشناسد ضامن بکفافش کف مطعام تو باشد
3 حاشا که کف راد نرا بحر کنم نام خودکی چو منی را دل دشنام تو باشد؟
4 آن چشمه که یک رشحه از آن آب حیاتست نزدیک خرد جرعه یی از جام تو باشد
1 بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
2 ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست