1 آن زن که پریر آمد در عقد نکاحت بر مدحت او بود زبان در دهن تو
2 از بس که برو مهر تو می دیدم گفتم کین زن ز برای تو برید کفن تو
3 امروزش دیدم خط بیزاری در دست نفرینش دمادم شده بر جان و تن تو
4 امساک به معروف نکردیش همانا معروف با امساک نبودست زن تو
1 ای لطف تو آب زندگانی وی ذات تو عالم معانی
2 در چشم خرد ز روی معنی بایسته تری ز زندگانی
3 در طبع هنر ز راه صورت شایسته تری ز شادمانی
4 ننهفته ز منهی ضمیرت اجرام سپهر سوزیانی
1 ای بر محکّ عقل وجود تو ناسره ای مجمع مساوی اخلاق یکسره
2 گر بگذری بر آنکه ز مویی ضعیف تر چیزی از وتراش کنی همچو استره
3 گر چه خری تر از خری هیچ نقص نیست تا مر تراست سیم بخروار در خره
4 اقبال بین که روی نهادست سوی تو او را چه می کنی؟ که تو گولی و غتفره
1 ای از پی حلّ و عقد دایم در بند و گشایش او فتاده
2 جز با محرم ز غایت حفظ راز دل خود برون نداده
3 سرکوفته یی و از صلابت هم بر سر پای ایستاده
4 از بلعجی زبانت اوّل گویا شده پس دهان گشاده
1 هر کو به هنر کند مباهات یا فخر آرد به فضل و خامه
2 از فقر سیاه رو چو کلکست وز پشت شکسته همچو نامه
3 باشد چو قلم تهیّ و عریان پشت و شکمش زنان و جامعه
4 انگشت محاسبانه دارد زان باشد زرد رخ شمامه
1 بغربت اندر اگر صد هزار سیم و زرست هنوز از آن وطن خویش بیت احزان به
2 اگر چه نرگسدانها ز سیم و زر سازند برای نرگس هم خاک نرگسشان به
1 جود خواجه سیاه رویم کرد هم بر آنسان که رنگ رز جامه
2 نقد و جنسی که داده بود مرا شرح بشنو ز زّر واز جامه
3 ثلثی بود ز اصل ده دینار ثلثانی ز هشت گز جامه
1 پسر زر دوز آن کندۀ شوخ آن ز عشق در می زر مرده
2 سخت خشمست ولی سست گذار آتشین شکل ولی افسرده
3 زیر بالایی چون سوزن خویش سرنگونسار به..... دربرده
1 ای دل و جان بیاد تو زنده همه فانی تو حیّ پاینده
2 ای ز نعت صفات لم یزلت فکر انسان سپر بیفکنده
3 اعتقادات اهل باطل را دست صنعت ز بیخ برکنده
4 مهرت از هر دلی که سربرزد بدهد جان چو صبح در خنده
1 تا کی این رنج روزگار بری ؟ بار این پیر نابکار بری؟
2 جهد کن تا ز موج خیز بلا کشتی عمر بر کنار بری
3 امن جانها ز حصن اسلامست کوش تا جان درین حصار بری
4 ترسم از گلبن جهان به طمع گل نچینیّ و زخم خار بری