1 در ضمیرم اگر چه کم گویم سخن نغز هست بسیاری
2 چه کنم دست همّت ممدوح بر دهانم ز دست مسماری
3 عقد گوهر کجا کنم عرضه چون نبینم همی خریداری
4 نیست در روزگار ممدوحی که ازو نیست بر من انکاری
1 پیشوای علما خسرو دانشمندان ای که بر اهل معانی بسزا پادشهی
2 لشکر فقر شود منهزم از ساحت دهر چون کند خیل سخا از سر کلکت سیهی
3 آتشین شعله برآید به سر آب حیات هردم از غیرت خاکی که برو پای نهی
4 هفت گردون را در حلقۀ درست دیدم جای بر گردن هم کرده ز بی جایگهی
1 مجلس محترم جما الدّین ای هنر او شمایل تو بیان
2 چون تویی پایمرد اهل هنر کار کی کن مرا اگر بنوان
3 راوی شعر من تو بو دستی هم تو اکنون جواب آن بستان
4 شعر را نیست پیش کس حرمت پس از این ما و آیت قرآن
1 ای خداوندی که هر ساعت دل و دست ستم بشکند از عدل تو چون شکّر از گفتار تو
2 آرزو ها را بمهر او بجنبد دل زجای چون ز زیر لب بنالد خامۀ بیمار تو
3 گرچه خورشید از شعاعش مینهد پیوسته خار گلشن گردون نباشد یک گل از گلزار تو
4 آورد دزد حوادث نقب در دیوار ملک گر نباشد پاسبانش دولت بیدار تو
1 ای قاصر از ستایش تو هر عبارتی آصف نکرد چون تو برونق وزارتی
2 از مدحت تو روی هنر را طراوتی وز جود تو ریاض کرم را نضارتی
3 برده ز رای روشن و از کلک تیره ات برجیس دانشی و عطارد مهارتی
4 کرده ز سّم مرکب تو روشنان چرخ هر یک ز بهر نور خودش استعارتی
1 ای خواجه سال و ماه تو تلوین همیکند بیآنکه علم صنعت اکسیر خواندهای
2 اندر سیهگری ید بیضا نمودهای تلبیس خویش بر همه عالم براندهای
3 روی دو موی داری و موی دو روی و خود سرگشته از دورنگی ایشان بماندهای
4 تزویر کار خویش بدانستهای از آن رویش سیاه کرده و بر خر نشاندهای
1 بزرگی را همی دانم که هرگز چو او کس نیست در افساد حالی
2 نفاق و بخل مقرونست در وی چو قوّتهای و همّی و خیالی
3 بدان ریش چو جاروب از همه سوی فراهم می کند خاشاک مالی
4 امامی را چه گویم؟ کز دیانت بگرداند به یک نان قبله حالی
1 بجز از غصّه های مشکل من چیست از روزگار حاصل من؟
2 نیک سرگشته ام نمی دانم که جهان ناخوشست یا دل من
3 حالی از خون دل نمی گویی شد سرشته ز خون دل گل من
4 جان ستاند سپهر و عشوه دهد نیست انصاف با معامل من
1 کیست همخانۀ؟ زبان؟ دندان حکمتی هست اندرین پنهان
2 باشد از ازدواجشان مضبوط کدخداییّ خاندان دهان
3 این همه لین و آن همه شدّت این همه گوشت وان همه ستخوان
4 نان دندان زبان کند ترتیب زانکه این ساکن است و آن جنبان
1 بر سر ما آمد ابر بهمنی همچو سلطان بر سپاه ارمنی
2 شد به چشم من سیه گیتی ز برف گر چه زاید از سپیدی روشنی
3 گر سپید آمد سیه کاری برف و حل چالاکست در مرد افکنی
4 روز عیش است و سماع خرگهی نیست روز مدبری و تن زنی