1 چون چناری میان تهیست فلان که همه آبها زین خوردست
2 از درون خالی از برون بی بر وانگه از حرص پای تا سردست
1 بخدایی که وصف بیچونیش بر اشارات انبیا رفتست
2 قلم استقامت صنعش همه بر خطّ استوا رفتست
3 بر سر بندگان بخواهد راند هر چه اندر ازل قضا رفتست
4 کاندرین مدّت دراز آهنگ که ز عهد فراق ما رفتست
1 ای عزم تیز تار تو چون عمر درشتاب چون کار روزگار عطای تو بیحساب
2 هم نوک خامة تو شده مبدع الصّور هم دست منّت تو شده مالک الرّقاب
3 باد شمال کرده به لطف تو انتما اوج سپهر کرده به قدر تو انتساب
4 از قهر و لطف تست که مشغول میشوند لاله بکار آتش و نرگس بکارآب
1 ای بزرگی که از میا من و تو همه حاجات اهل فضل رواست
2 طبع تو آب و خاطرت آتش حلم تو کوه و همّتت دریاست
3 تا سوی من ز جانب کرمت التفاتی نرفته مدّتهاست
4 نظرت نیست سوی سفلگیان زان که قصدت به عالم بالاست
1 عنایتهای خواجه در حق من فراوان نقل می کردند امّا
2 ندیدم زان عنایت هیچ تاثیر که ظاهر گشت در نیک و بدما
3 مگر در اعتقاد این بزرگان یکی بودست خود اسم و مسمّا
1 فنون لطف خداوند صدر مجدالملک نداده هیچ بهایی غلام کرد مرا
2 شدم ز خامة بیمار او خجل که هنوز مرا ز دور ندیده قیام کرد مرا
3 نداده خم چو صراحی بخدمتش کردن دهان ز خنده لبالب چو جام کرد مرا
4 چه جادویست سر کلک او؟ که عاشق خویش چنین بواسطۀ یک کلام کرد مرا
1 ای ترا عرض خوار و مال عزیز ...ستی ها
2 مال بسیار تو زدونی تست در مگیر از غرور مستی ها
3 وز بلندیّ همّتست مرا بی نواییّ و تنگ دستی ها
4 مال آبست و آب را پیوست میل باشد بسوی پستی ها
1 ایا صدری که شد پیش ضمیرت همه اسرار گردون آشکارا
2 به خدمت چند بار آمد دعاگو به عزم آن که بستاید شما را
3 کشیده از برای عرض در سلک دعا و خدمت و مدح و ثنا را
4 مرا نگذاشت دربان تو با آنک فراوان کردمش لطف و مدارا
1 جانم که در شکنجۀ هجران معذّبست وجه خلاص او ز لقای مهذّبست
2 آن مقبل زمانه و مقبول خاص و عام کز مکرمات ذات شریفش مرکّبست
3 آن نیک خواه خلق که لفظ مبارکش بهر سکون فتنه فسون مجرّبست
4 روشن چو آفتاب بدیدم که ذات او در اصفهان چو در شب تاریک کوکبست
1 ای به یاد خلق تو در بزم چرخ زهره نوشیده فراوان جامها
2 ساعد کلک تو از چاه دوات می برآرد آرزو را کامها
3 داده بر دست سعادت هر زمان سعد اکبر سوی تو پیغامها
4 هست احسان تو از انواع لطف بر ره دلها نهاده دامها