1 از برای محقری ادرار بارها داده ایم درد سرت
2 یک درم زان نمی شود حاصل نیک دانم که هست از آن خبرت
3 یا ز عجزست این توقف تو یاز بخلست منع این قدرت
4 در کلاه تو هیچ پشمی نیست ای کلاه تو چون سر پدرت
1 ای کریمی که پایۀ قدرت برتر از اوج چرخ گرانست
2 بر کریمان تو را همان شرفست که مرا ارواح را برابدانست
3 ابر جود تو تا همی گرید کشت زار امید خندان است
4 گشت سرما چنان که در بینی نفس باد همچو سوهانست
1 سپهر مجد و کرم عزّدین یگانة دهر که دست و کلک ترا باقضا مساوقتست
2 شدست ماه نو اندر جهان مشارالیه از آنکه باسم اسب توش مطابقتست
3 بهرچه رای شریفت اشارتی فرمود سبیل چرخ در آن طاعت و موافقتست
4 چنان بیمن تو اضداد آشتی کردند که خوشدلی و هنر را بهم معانقتست
1 صدر احرار شهای الدّین ، ای گاه سخا کان ودریا شده از دست کفت چون کف دست
2 دشمن از غصّۀ جاه تو چو غنچه دلتنگ طمع از جام عطای تو چو نرگس سر مست
3 شرف خانة جوزا که به رفعت مثلست گشته در جنب سرا پردۀ اقبال تو بست
4 همة اندیشة غمها ز دل او برخاست در همه عمر خود آن کس که دمی با تو نشست
1 ای که با الفاظ گوهر بار تو سعی ضایع در جهان کان کندنست
2 کار طبع دلفروزت روز و شب بیخ غم از طبع یاران کندنست
3 دشمن ار داری تو،بهرام فلک از برای گور ایشان کندنست
4 صبر کردن در فراق خدمتت چون به ناخن کوه و سندان کندنست
1 هر که در احمقی تمام بود خلق گویند مغز خر خوردست
2 گر چنین است مجد قزوینی مغز تنها نه مغز و ر خوردست
3 مغز و سر چیست؟ کو خری چرمه با همه آلت سفر خوردست
4 ....خر هم در آن میان بودست چون خری از خران نر خوردست
1 ای بزرگی که از میا من و تو همه حاجات اهل فضل رواست
2 طبع تو آب و خاطرت آتش حلم تو کوه و همّتت دریاست
3 تا سوی من ز جانب کرمت التفاتی نرفته مدّتهاست
4 نظرت نیست سوی سفلگیان زان که قصدت به عالم بالاست
1 جانم که در شکنجۀ هجران معذّبست وجه خلاص او ز لقای مهذّبست
2 آن مقبل زمانه و مقبول خاص و عام کز مکرمات ذات شریفش مرکّبست
3 آن نیک خواه خلق که لفظ مبارکش بهر سکون فتنه فسون مجرّبست
4 روشن چو آفتاب بدیدم که ذات او در اصفهان چو در شب تاریک کوکبست
1 بخدایی که قمّۀ گردون زیر بار جلال او پستست
2 عیسیی مضمرست در هر باد که ز درگاه امر او جستست
3 بر بساط کمال لم یزلش گرد نقص حدوث ننشستست
4 ناوک قهر او به نوک فنا گردگاه وجودها خستست
1 در دام رهی فتاد امروز صیدی که ز دامها بجستست
2 و اقبال آنست کز شبانه چون نرگس خویش نیم مستست
3 وین لحظه گشادن قبایش در چند پیاله باده بستست
4 گر خواجۀ به لطف دست گیرد بر من نه نخستمینش دستست